من:آرزو برجوانان عیب نیست..بعدم بدون حرف شروع کردم به صبحونه خوردن.یعنی صبحونه کوفتم شدا همه اش سنگینیه نگاه این اتردینو رو خودم حس می کردم.فکر کنم داشت نقشه قتلمو می کشید!!! داشتم چای می خوردم که گوشیه اتردین زنگ خورد با دیدن صفحه گوشیش یک لبخند زد و برداشت:جانم؟-............................
اتردین:سلام عزیزم..صبح تو هم به خیر...با این حرفش چایی پرید گلوم.یعنی اتردین داره با یک زن حرف میزنه؟ نه خدا جونم طاقتشو ندارم.نگاه میلاد روی اتردین بود که داشت حرف میزد ولی من هیچی از حرفاش نمی شنیدم.نگاه نگران شقی هم روی من.بدون توجه به این چیزا پا شدم رفتم دم در اتاق سامی و نفس در زدم.سامی:بله؟من:سامی میشام میشه بیام تو..صداش که با تعجب گفت بیا تو اومد..حقم داشت چون همیشه مثل گاو می پریدم تو..رفتم تو که دیدم نفس از دستشویی اومد بیرون.رو به سامی گفتم:-سامی میشه منو نفس با هم بریم بیرون یک دور بزنیم؟ البته با ماشین تو.سامی:باشه مشکلی نیست.بعدم سوئیچو پرت کرد سمتم که تو هوا گرفتمش سامی:برو حاضر شو الآن نفسم میاد..من:مرسی..رفتم تو اتاق یک تیپه درهم زدم اومد بیرون.نفس اومد سمتم.
نفس:میشایی چیزی شده..