داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

یکی از دوستان تعریف می کرد :

یک روز برای کارشناسی یک جام طلایی که صاحبش ادعا کرده خودش در یک حفاری ناخواسته پیدا کرده ، از طریق چند رابط به من رسیدند تا کارشناسی نموده و مشتری خوبی برایش پیدا کنم . طبق روال مبلغی بحسابم واریز کردند تا جهت کارشناسی به منزل صاحب جام رفته و کار خودم را انجام دهم . متاسفانه همیشه این هزینه ها ، رابطها و واسطه ها متحمل می شوند بدون اینکه از اصل و جعل بودن جنس اطلاعی داشته باشند . گاهی هم به ندرت صاحب جنس متقبل این هزینه ها می شود آنهم در صورتی است که خودش قربانی یک معامله نا آگاهانه گشته و دست بخرید جنسی زده بدون آنکه فهمیده باشد جنس خریداری شده جعلی بوده و بخاطر طمع زیاد جهت اقدام به فروش سریع ، هزینه ی کارشناسی را متقبل می گردد .

بعد از کمی معطلی و کارهای امنیتی مرا وارد یک خانه کردند . پس از شنیدن شرط و شروط فروشنده جام مذکور را بدست من دادند به محض دست گرفتن جام که در یک پارچه و مقداری پنبه پیچیده شده بود حدس زدم جعلی است (بخاطر وزن کم آن) .

  • ۱
  • ۰

چند سال پیش برای کارشناسی یک نسخه قدیمی و تطبیق جا با نسخه عازم اطراف کازرون شدم ، پس از رسیدن و دیدن نسخه مذکور که تقریبا ازبین رفته بود به اصالت و درستی آن پی برده و همراه یابنده آن راهی مکان پیدا شدنش شدیم . حدود دوساعت و نیم کوهنوردی با شیب تند و خستگی به ورودی یک غار که از دید پنهان بود رسیدیم ، راهنمای من که یک فرد بومی بود و بیشتر وقت ها در کوه بدنبال عسل و گیاهان کوهی می گردد اینجا را بطور اتفاقی پیدا کرده که ورودی ان به اندازه یک سوراخ روباه بوده و بخاطر کنجکاوی ، دهانه را حفاری می کند و متوجه میشود که آن یک غار بزرگ است .

وقتی برای اولین بار نسخه ی پوستی را بررسی کردم برایم کمی غیر عادی بود چون نقشه دارای علایم و نشانه های دقیق و درست بود ولی در مرکز نقشه که همه چیز به آن ختم میشود علامت یک قلب که یک تیر در آن فرورفته نگاشته شده بود ( دقیقا مانند قلبهای عشاق امروزی که یک تیر وسط آنهاست ) این مسئله باعث شک و تردید من شده بود ولی چون از اصالت نسخه مطمئن بودم بدنبال کشف راز آن رفتم .

  • ۱
  • ۰

محال است مصاحبه تلویزیونی خواننده های لس آنجلسی را ببینی و یک نفر از آنها دلش برای ایران تنگ نشده باشد ، من که پیش خودم میگفتم همه ی این حرفها تظاهر است ، مگر می شود وسط آن همه زرق و برق و خوشی وسط خیابان های سنگفرش شده و تمیز با یک برگر مک دونالد آدم دلش بگیرد ، حتما مخشان پاره سنگ برداشته است ، مگر می شود آدم دلش برای این ترافیک های سنگین ، هوای آلوده و شهر های ساده تنگ شود
آخر چه چیز اینجا دلتنگی دارد که از آن سر دنیا بیایند اینجا ، هوس اینجا را بکنند
اما با خودم گفتم شاید دلشان حلیم داغ ساعت ۶ صبح بخواهد ، یا یک مشت نخودچی کشمش که مادربزرگ بریزد توی جیبشان ، بخواهند کنار جاده شمال لواشک بخرند ، شاید دلشان کرسی شب یلدا بخواهد نه درخت کریسمس ، گفتم شاید قرمه سبزی های فرنگ هرچقدر هم خوب باشد به دهانشان مزه نمی کند ، شاید از سیگار های فیلتر دار خسته شده
نفسشان دود سنگین می خواهد

  • ۱
  • ۰

در زمان شاه طهماسب صفوى، ارزش هر تومان ایران برابر با ١٠ پوند انگلیس بود یعنی تومان ایران تقریبا با ارزش ترین پول جهان بود! آن زمان هنوز آمریکایی و دلاری وجود نداشت.

در دوران سلطنت فتحعلی‌شاه و محمد شاه قاجار، دو پوند استرلینگ برابر با یک تومان ایران شد. در این زمان یک پوند برابر بود با ۲۵ فرانک فرانسه و ۱۰ روپیه هند. در همین زمان، یک تومان ایران با دو دلار و پنجاه سنت آمریکا برابر بود.

در اواخر سلطنت ناصرالدین‌شاه ارزش پوند بریتانیا ۳.۲۵ برابر تومان ایران و پس از قتل او، در زمان سلطنت مظفرالدین‌شاه، حدود ۴.۸۵ برابر تومان ایران شد و پس از انقلاب مشروطه یک پوند برابر با ۶۰ قران بود یعنی ارزش پوند انگلیس ۶ برابر تومان ایران شد.

در اواخر سده نوزدهم و اوائل سده بیستم میلادی تا جنگ اوّل جهانی، یک پوند انگلیس تقریباً برابر با ۵ دلار آمریکا بود. بنابراین در دوران مظفرالدین‌شاه ارزش دلار آمریکا و تومان ایران تقریباً یکسان بود.

در زمان سقوط رضا خان و ورود ارتش‌های متفقین به ایران، دلار آمریکا تقریباً یک و نیم تومان ایران بود. در سال ۱۳۳۲ یعنی در اواخر دولت مصدق، یک دلار آمریکا معادل ۹ تومان و یک پوند استرلینگ برابر با ۲۳ تومان بود.

  • ۱
  • ۰

|•عمیق می خندم، برای تو، به روی تو•|
بهار ها دارمت، آن جا که از حبسِ میانِ تو و دیوار، از بوی یاس، از‌ دچارِ تو بودن، از رها شدن های ناگهانی می‌نویسم.
آن جا که باد و باران و بوسه باران را به نام تو تمام می کنم؛ از تو، برای تو می نویسم.
تابستان ها حسرت است و عشق. دارمت، کمتر؛ اما اول و‌آخر، دل خوش به بودنت هستم ونگاه کردنت، به این که گه گاه دستانم را می فشاری،  سرانشگتانم را میبوسی و اگر سر برگردانم، مِهرِ نگاهت شاملِ چشمانم، آغوشت، سهمِ من و عصرهای تابستانی ات، با من به سر می شود.
پاییز اما...
دلتنگی. دلتنگی. دلتنگی.
دوست داشتنت، اما از دور.
صبح های بی تو، ظهر های بی تو، غروب ها، شب ها و به‌خواب رفتن ها بی تو. آن جا که می نویسم:«باران بدونِ تو»
بارانِ پاییزی مرا به خود دیده، و تورا، اما بدونِ هم. باران تو را به من بدهکار است، بودن در تنگنای بازوانت، سرانگشتانِ همیشه سردِ من، چشمانِ همیشه بارانی، پوشیدنِ لباس های نازک و چشم‌داشتن به آغوشت، یک لیوان‌چای، ماکه‌قهوه نخواستیم، قهوه ی چشمانت مرا بس. وقت کم‌می‌آورم برای داشتنش.
از دستم می گریزید، تو و چشمانت.
تو خودت را دریغ میکنی، موهایت، رها دویدن دستانم میانشان را و چشمانت نگاه های گرم با اخمت را- «محبوبِ من، اخم نکن.»‌در جوابم چنان می چلانی ام که اخم کردن هایت که هیچ، دلتنگی ها و فاصله ها ازیاد می روند. اینجا اما سهمِ من از «اخم نکن» گفتن ها، تنها لبخندی نیم بند می شود. و تو نمی بینی خیس شدنِ هزارباره ی چشمانم را درحالی که عمیق می خندم، برای تو، به روی تو. اینجا محبوبِ من گفتن افاقه نمی کند، عشق نامیدنت هم نه چیزی را درمان می کند و نه فاصله ها را کم.-

  • ۱
  • ۰

راس میگفتی...
دیوونه بودم
دیوونت بودم
دیوونه ی بودنت...
مثل یخی که عاشق خورشید شده بود...
تهش پوچی بود
نه نه
تهش نابودی بود...
یکی باید از بین میرف تا اون یکی بتونه باشه
بتونه زندگی کنه...
میفهمی که..
میدونی که...
من رفتم...
من رفتم تا من اونی نباشم که عشقشو از دست میده...
من رفتم تا اونی نباشم که رفتن عشقشو میبینه
رفتم تا من نباشم که با رفتنت دق میکنه...
من رفتم تا پاسوز رفتن تو نشم...
اره شاید خودخواه بودم...
اما حالا
خلوت دِنجم شده آغوش گرم یک خیال...