داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

وارد آشپزخونه که شدیم میلاد یک لقمه بزرگ گرفته بود سمت شقی.شقی هم که رو ابرا !!
من:به به جمعتون جمعه گلاتون کمه که اونهم اومدن..
میلاد:البته گل خرزهره..
من:لال بابا..
با اتردین نشستیم سر میز..داشتم کره مربا می‌خوردم که سامی و نفسم اومدن..ولی انگار حال نفس زیاد خوب نبود..دم گوش اتردین گفتم:حالاببین من کی گفتم اگه این سامی آخراین دوست منو بدبخت نکرد...
اتردین:نترس بادمجون بم آفت نداره..دیگه ساکت شدم و صبحونه امو خوردم....بعد از جمع کردن میز رفتم پیش اتردین نشستم اونم منو چسبوند به خودش!!کلا این امروز حالش بد بود..شقی که کنارم بود آروم گفت:میشا انگار حال نفس خوب نیست.مگه نه؟یا من اینجوری فکر می‌کنم..
من:آره شاید داره سرما می خوره  با اون گوله برفی که سامی زد تو دماغش سرماخوردگیش حتمیه...
شقی: آره والا..اینا که فقط قد بلند کردن یکم شعور ندارن..
من:بابا بیچاره حواسش نبود..نفس و سامی رفتن تو اتاق منم رفتم تو اتاقم تا یکمی درس بخونم داشتم درس می خوندم که گوشیم زنگ خورد..شماره ناشناس بود!!برداشتم
من:بله؟-بله بلا.کوفت درد..سهیل بود پسرعموم!! من و سهیل مثل یک خواهر برادریم..خیلی دوستش دارم.
من:هوی یک دست اندازی کوفتی بذار وسطش..کبود شدی..
سهیل:خفه شو 8ماه رفته اونجا یک زنگ به آدم نمیزنه.
من:آخ من شرمنده داداشی بخدا اصلا حواسم نبود..
سهیل:صبرکن من یک حالی ازت بگیرم..
من:ای بابا سهیل اگه زنگ زدی فحش بدی قطع کنم..همون موقع در باز شد  و اتردین اومد تو.رفت رو تختش دراز کشید ساعدشو گذاشت رو چشماش.
سهیل:باشه قطع نکن..چه خطر؟من:هیچی خرخونی چی می خوای باشه(ارواح خیکت خرخونی؟!بگو شوهر بازی.)
سهیل:اوه توکه همینجوریش کرم کتاب بودی ببین الآن چی شدی؟من:سهـــــــــــــیــــل!!!بااین حرفم یکهو اتردین از جاش پرید.و با کنجکاوی به من نگاه کرد..سهیل:خب بابا آروم گوشم کرشد..
من:ایشاالله زودتر..خب دیگه من برم به مامان باباتم سلام برسون..خداسعدی.
سهیل:خدا شاملو..نمی دونم چرا نگفتم عمو زن عمو..همین که گوشیو گذاشتم زمین اتردین شیرجه زد سمتم و گفت:این کی بود داشتی باهاش حرف میزدی؟از عصبانیت چشماش سرخ شده بود من که ترسیدم.ولی گفتم:به توچه..
اتردین:بهت گفتم کی بود؟من:سهیل.
اتردین:سهیل کدوم خریه؟؟ناراحت شدم از یک طرفم عصبی با داد گفتم:هان برای چی می‌پرسی دوست پسرم بود به تو چه؟
اتردین:به من خیلی ربط داره چون شوهرتم..
من:انقدر شوهر شوهر نکن.من تورو پیازم فرض نمی کنم چه برسه شوهر..بعدم آقا پسر مواظب دلت باش بدجوری داره لوت میده..ازاین حرفم یکه ای خورد و گفت:منظور؟
من:منظور این که هول برت نداره اینجا خبری نیست...لازم نیست مجنون بشی..خنده ی بلندی کرد و
گفت:مجنون؟!ههه.میگن دخترا بچه ان همینه دیگه چیه نکنه فکر کردی عاشق سینه چاکتم؟ نه از این خبرا نیست اگه می بینی می پرسم کی بود چون می دونم تو این زمونه گرگ زیاد شده..از این به بعدم دیگه کاریت ندارم تا برای خودت رویا پردازی نکنی..بعدم از جاش پا شد رفت درم همچین به هم کوبید که پریدم هوا..بغض راه گلومو بسته بود خیلی حرفاش برام گرون تموم شده بود..ولی دیگه اهمیتی نداره منم خوب بلدم سگ بشم...زمزمه وارگفتم:قانون بازی تموم شد آقا اتردین..از این به بعد دیگه از این میشا مهربون خبری نیست..و یک لبخند روی لبم نقش بست..و با این کارم یک سرنوشت جدیدی برام رقم خورد با صدای کوبیده شدن در به خودم اومدم و دست از فکر کردن راجع به مامانم و دایی برداشتم و رفتم بیرون که با دیدن صورت بر افروخته اتردین رفتم پیش میشا و در اتاقشو باز کردم و گفتم:ـ باز با این شوهرت چی کار کردی؟!میشا تمام ماجرا رو بهم گفت و من با عصبانیت بهش زل زدم و گفتم:
ـ نه خدایی خوشت میاد هی اینو عصبانی کنی؟! چه چیزی به تو می رسه آخه دختر!
میشا: به خدا عمدی نبود! از دهنم پرید!من: بیخیال حالا کاریه که شده فعلا دور و برش نپلک باشه؟میشا بی حوصله فقط سرش رو تکون داد و باز رفت تو فکر.... منم رفتم تو اتاقم و یکم رو تخت دراز کشیدم... این چند روزه خیلی دلم هوای مامانمو کرده بود اما می ترسیدم باهاش رو به رو بشم... شاید اشکان یه چیزایی تو گوشش خونده باشه... از این پسر بعید نیست! تو فکرای خودم غرق بودم که میلاد آروم اومد تو و کنارم رو تخت دراز کشید... اونم بدون هیچ حرفی به سقف خیره بود... انگار می‌خواست فکرای سیاهش رو توی سفیدی سقف غرق کنه تا از شرشون خلاص شه... با لبخند به سقف نگاه کردم و به میلاد گفتم:ـ به چی فکر می کنی؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی