داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۶ مطلب با موضوع «درنگ» ثبت شده است

  • ۲
  • ۰

من آدم حساسی نیستم.

 وقتی خانه‌ی والدینم را ترک کردم گریه نکردم، وقتی گربه‌ام مرد گریه نکردم، وقتی در ناسا کار پیدا کردم گریه نکردم، و حتی وقتی روی ماه پا گذاشتم گریه نکردم.

اما وقتی از روی ماه به زمین نگاه کردم،
بغضم گرفت.

با تردید با پرچمی که بنا بود روی ماه نصب کنم بازی می‌کردم. از ان فاصله رنگ و نژاد و ملیتی نبود. ما بودیم و یک خانه‌‌ی گرد آبی.

با خود گفتم:
انسان‌ها برای چه می‌جنگند...؟

  • ۱
  • ۰

دنیا یک خانه بزرگ است و آدمها هرکدام مانند یکی از وسایل خانه هستند 
بعضی کارد هستند تیز،برنده  وبیرحم
بعضی کبریت هستند  و آتش به پا میکنند🔥🔥
بعضی کتری هستند و زود جوش  میاورند بعضی تابلوی روی دیوار هستند  بود و نبودشان تاثیری در ماهیت خانه ندارد
بعضی قاشق چایخوری هستند و فقط کارشان برهم زدن است

بعضی رادیو هستند وفقط باید بهشان گوش کرد

بعضی تلویزیون هستند وبدجور نمایش اجرا میکنند اینها را فقط باید نگاه کرد

بعضی قابلمه هستند برایشان فرقی نمیکند محتوای درونشان چه باشد.فقط پر باشند کافیست

بعضی قندان هستند شیرین ودلچسب وبعضی دیگر نمکدان .شوخ و بامزه 

بعضی یک  بوفه شیک هستند ظاهری لوکس و قیمتی دارند اما در باطن تکه چوبی بیش نیستند

بعضی سماور هستند ظاهرشان آرام ولی درونشان  غوغایی بر پاست
بعضی یک توپ هستند از خود اختیاری ندارند وبه امر دیگران اینطرف و آن طرف میروند

بعضی یک صندلی راحتی هستند میشود روی آن لم داد ولی هرگز نمیتوان به آنها تکیه کرد

بعضی کلاه هستند گاهی گذاشته و گاهی برداشته میشوند ولی در هردو صورت فریبکارند

بعضی چکش هستند و کارشان کوبیدن و ضربه زدن و خرد کردن است.

واما..‌‌‌.....

  • ۰
  • ۰

فردی مسلمان همسایه ای کافر داشت هر روز و هر شب با صدای بلند همسایه کافر رو لعن و نفرین می کرد :
خدایا ! جان این همسایه کافر من را بگیر, مرگش را نزدیک کن (طوری که مرد کافر می شنید) 
زمان گذشت و مسلمان بیمار شد. دیگر نمی توانست غذا درست کند ولی در کمال تعجب غذایش سر موقع در خانه اش ظاهر می شد .
مسلمان سر نماز می گفت خدایا ممنونم ک بنده ات را فراموش نکردی و غذای مرا در خانه ام ظاهر می کنی و لعنت بر آن کافر خدا نشناس ... !
روزی از روزها که خواست برود غذا را بر دارد ،دید این همسایه کافر است ک غذا برایش می آورد. 
از آن شب ب بعد، مسلمان سر نماز می گفت : خدایا ممنونم که این مرتیکه شیطان رو وسیله کردی که برای من غذا بیاورد. من تازه حکمت تو را فهمیدم ک چرا جانش را نگرفتی!!! 

  • ۰
  • ۰

ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻢ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ.

ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.
ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ:
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. 
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ  ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﻤﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ.

ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ 317 ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ.
به قوﻝ ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ ﺭﺍﺳﻞ :

  • ۰
  • ۰

خردمند پیری در دشتی پوشیده از برف قدم می زد که به زن گریانی رسید.
پرسید: چرا می گریی؟
- چون به زندگی ام می اندیشم, به جوانی ام, به زیبایی ای که در آینه می دیدم, و به مردی که دوستش داشتم. خداوند بی رحم است که قدرت حافظه را به انسان بخشیده است. می دانست که ... من بهار عمرم را به یاد می آورم و می گریم.

خردمند در میان دشت برف آگین ایستاد, به نقطه ای خیره شد و به فکر فرو رفت.

زن از گریستن دست کشید و پرسید: در آن جا چه می بینید؟
 خردمند پاسخ داد: دشتی از گل سرخ. خداوند, آن گاه که قدرت حافظه را به من می بخشید, بسیار سخاوتمند بود. می دانست در زمستان, همواره می توانم بهار را یه یاد آورم و لبخند بزنم.

  • ۱
  • ۰

مشق و عشق

اگه بچه داشتم، پسر یا دختر، ازش نمیپرسیدم : "مشقهاتو نوشتی یا نه؟"
میگفتم: "خوب عشق کردی؟"
و اگه احیانا هنوز این کارو نکرده بود، فحش بارونش می کردم.
بهش می گفتم: "پس منتظر چی هستی؟ منتظری همه ی دندونهات بریزه؟ ها؟ چی فکر کردی؟ فکر کردی عمرِ نوح داری؟ پس کی می خوای شروع کنی؟ کی؟ وقتی بازنشسته شدی؟ وقتی نصف عمرت هدر رفت؟ محضِ رضای خدا بجنب! برو جلو اگه دلت لرزید! منتظر نشو! امروز که داری زندگی میکنی. فردا شاید یه بمب یه راست بیفته رو کله ت ... وقت داره به سرعت میگذره ...
نکنه بی عشق، سقط شی! برو پیِ عشق!
آدمهایی که توی زندگی، درباره ت قضاوت می کنن، محرومن. مثلِ اونها نباش و زندگی کن! زندگی کن! حساب کتاب نکن ..."


* نمایشنامه کافه پولشری
* آلن وتز