داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲۰ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

سامی-نفس به خدا اون روز نگرانت شدم که اون حرفا رو زدم می بخشیم
من-گفتم که باید فکر کنم
ریز خندید و گفت
سامی-خیلی نامردی تو عمرم از کسی عذر خواهی نکرده بودم چه برسه به اینکه التماسش کنم ببخشتم
این حرفا که میزد چه معنی داشت یعنی میخواست بگه با همه براش فرق داشتم نخیر نفس اینو یادت باشه تو براش فقط یه همخونه ای که تاریخش دو سال بیشتر نیست
سامیار-نفس چه بوی خوبی میدی
از بغلش اومدم بیرون و گفتم 
من-میدونم بریم پایین
سامیار-نفس این لباست خیلی کوتاستا یقه شم که وسط اون اشکه خیلی بازه نمیشه عوضش کنی

  • ۱
  • ۰

من-میخوای برات لباس انتخاب کنم؟
بدون حرف سرشو تکون داد و رفت نشست روی تخت از پشت سنگینی نگاشو حس میکردم احساس میکردم مثل یه آدم برفی شدم که با اشعه های یه نگاه عسلی داره ذوب میشه یه نفس عمیق کشیدمو موهامو یه تکون دادم که بوش توی اتاق پیچید صدای نفس عمیق میومد که عطرو بو میکشه سعی کردم به نگاه عسلیش که تمام وجودمو شیرین میکرد توجهی نکنم ولی به خدا اگه من بذارم سارا به این نزدیک بشه نفس نیستم یه کت و شلوار مشکی با پیراهن نقره ای و کروات نقره ای مشکی انخاب کردم با یه کفش مجلسی ورنی مشکی که با خودم ست بشه کت و شلوار به دست برگشتم سمتش همچین زل زده بود بهم گفتم شاید یه ایرادی چیزی تو لباسم هستش
من-بیا اینا رو بپوش با اون کفش ورنی مشکیه
بدون حرف اومد کت وشلوارو گرفت و رو به روم واستاد با اون کفشای بلندم بازم تا روی شونش بودم نمیدونم از قصد بود یا همینجوری ولی نزدیک تر اومدو از کنار شونه ی راستم خم شد طرف کمدو با یه نفس عمیق کنار گودی شونم که مور مورم کرد گفت

  • ۱
  • ۰

بعدش صدای مکالمش با سامی اومد منم نشستم به گوجه و کاهو با خیار شور خورد کردن تا همبرگرا بیاد رفتم لباس راحتی پوشیدم موهامم همونجور خیس دم اسبی محکم بستم و رفتم پایین داشتم آخرین گوجه رو خورد میکردم که صدای در اومد بچم چه موقعیت شناسه بعد ده دقیقه با دو بسته همبرگر و نون باگت اومد تو آشپزخونه اا خوب شد نون گرفتا وگرنه من اصلا یادم نبود بشون بگم
سامی- کمک نمیخوای؟
من-نچ نمیخوام شما برو کمک اتردین اینا
سامی-خب من اومدم به خانومم کمک کنم
ای بابا این چرا اینطوری میکنه آخه جریان نزده میرقصه مال این سامیه ها
من-پس برو اون همبرگرا رو سرخ کن من تازه حموم بودم بوی سرخ کردنی میگیرم
خلاصه تا ساعت 3 اون سرخ کردو من با مخلفات گذاشتم تو نون

  • ۱
  • ۰

از اون اتفاق 4روزی میگذشتو نه من با اتردین حرف میزدم نه اتردین با من کاری داشت .اتردین خودشو با کتاب سرگرم کرده بود منم همینطور...داشتم با گوشیم ورمیرفتم که شقی مثل چی پریدتو.
من:هوی موجی چته؟؟
شقی:دیونه اومدم یادآوری کنم فردا مهمونیه تفضلیه.میخوای کاری کنی بکن..
من:وای یادم رفته بود.
شقی:آها حالا کی موجیه؟
من:تو.
شقی:پروو..
من:خب ازساعت 7شروع میشه؟
شقی:آره..
من:خب باشه شب بخیر..
شقی.این یعنی این که برم بیرون.

  • ۱
  • ۰

میشا :
با صدای انریکه از خواب بیدار شدم..دستو صورتمو شستم رفتم پایین بقیه هم بیدار شده بودن صبحونه رو خوردم.رفتم بالا یک مانتو خاکستری با یک جین زرد کثیف پوشیدم یک مقنعه ی زغالی سر کردم.رژگونه ی آجری خیلی کم رنگ با برق لب و پنکیکو...تکمیل شد..راه افتادم.نفس تو راه هی تذکر میداد که سر کلاس شیطونی نکنیم ولی من و شقی به هم چشمک میزدیم و می گفتیم باشه...ساعت 8 بود که رسیدیم.مستقیم رفتیم سر کلاس استادم اومد..داشت اسامی که اومده بودن و تیک میزد که میشا آسایش و خوند بعدم گفت:باید فامیلیتو میذاشتن زلزله نه آسایش..
من:ا.استاد دختر به این گلی..گناه دارم..
استاد خندید و سری تکون داد و بقیه اسامی رو خوند..
میخواست درس جلسه یپیشو دوره کنه که چون من خونده بودم بلد بودم..دستمو بردم بالا.با سر اجازه داد صحبت کنم.
من:استاد میشه من توضیح بدم؟

  • ۱
  • ۰

تو راه من فقط میزدم تو سرم..یک ربع بعد پسرا هم اومدن ولی اتردین انگار که با یکی دعوا کرده..محل ندادم رفتم تو اتاق می خواستم لباسامو دربیارم که اتردین اومد تو اتاق
من:هوی چته روانی ترسیدم...
اتردین:میشا بشین کارت دارم..
من:من با شما کاری ندارم..
دستمو گرفت انداختتم رو تخت گفت:
اتردین:وقتی بهت میگم بشین یعنی بشین..
من:خب بگو چیکارم داری؟
اتردین:اون پسره مزاحمته؟
من:کی؟
اتردین:همونی که داشتی باهاش حرف میزدی..
من:آهان..اره..

  • ۱
  • ۰

من: باز حتما دهن لقی کرده که رفتم شیراز این دوستشم فهمیده اومده اینجا...... ول کن نیس که......
میشا: شماره ات رو داره؟
من: نه بابا بهش ندادم.......
میشا: خوب کردی!
من: میدونم!
رفتیم سمت بوفه تا یه چایی کوفت کنیم که میلاد رو دیدم که چند تا دختر دورشن و داره عشوه خرکی میان!!!!!
من: این دخترا ول کن نیستن؟!
میشا: اوا شقایق غیرتت قلنبه شد؟!
من: آره یعنی چی آخه!
میشا: خاک به سرم شقی عاشق شدی رفت!
من: خفه شو بابا!!!!!!! تو که زودتر جنبیدی!

  • ۱
  • ۰

استاد-سلام بچه ها من خلفی هستم مسعود خلفی 34 ساله قانون کارمم اینه حق غیبت تو کلاسای من 2 جلسه بیشتر نیست بیشتر بشه این درسو افتادید شلوغ کاری هم(یه لبخند زد و به ما سه تا اشاره کرد) فقط این سه تا وروجک تونستن تو کلاسم آتیش به پا کنن اونم چون به جا بوده چیزی نگفتم وگرنه باید بگم که 4 جلسه از کلاس اومدن محرومید 4 نمره هم از امتحانتون کم میکنم خب اسامی رو تو این برگه وارد کنید
بعدم برگه دست به دست چرخید و اونم اسما رو خوند و برامون حاضری زد
استاد-خب بریم سراغ درسمون این تو ضیحات برای کسانی که امسال مدرک عمومیشون رو دریافت میکنن - نظام آموزش پزشکی عمومی شامل ۵ دوره است:
۱- علوم پایه
۲- فیزیوپاتولوژی
۳- کارآموزی بالینی
۴- کارورزی بالینی
۵- کارورزی

  • ۱
  • ۰

نفس:
 
داشتیم با میشا سر اینکه این سارا چقدر پر رو و هیزه حرف میزدیم که زنگ درو زدن من-میشا بپر برو درو باز کن فکر کنم شقایق اینان
میشا رفت پایین در خونه رو باز کرد تو فکر این بودم که عجب روز مزخرفی بود امروز هم با این هرکول هم دانشگاهی شدم هم با اون سارای ادا اوصولی شقایق اومد بعد از نشون دادن لباسش که خیلی هم ناز بود گفت
شقایق-نفس خودمونیم اون لحظه که پسرا اومدن تو دیدی همه زل زدن بهشون
میشا درهمون حالی که داشت موهاشو مرتب می کرد گفت
میشا-آره بیشعور اون سارا هم زوم کرده بود روشون داشت با چشماش سامیارو میخورد
من-مبارکش باشه والا ما که از این سامی خیری ندیدیم شاید این ببینه
بعد از اینکه کلی با بچه ها خندیدیم

  • ۱
  • ۰

وقتی رفتیم تو لباسای قشنگی دیدم اما فقط یکیشون چشمم رو گرفت
صورتی بود و پایینش پفی بود اما بالاتنه اش منجوق دوزی بود و خوشگل و یه بند از سمت راست روی شونه میخورد که روش گل داشت.... خیلی خوشگل بود...... میلاد به فروشندهه گفت که لباس رو بیاره و من رفتم تو اتاق پروش تا لباس رو پرو کنم....... اتاقش خیلی بزرگ بود و قشنگ میتونستم توش ملق بزنم!!!!! لباسم رو عوض کردم و این رو پوشیدم......یکم زیادی گشاد بود به خاطر همین به میلاد گفتم که به آقاهه بگه یه سایز کوچیکترش روبیاره..........دومی دیگه قشنگ اندازه ام بود کیپ تنم..........داشتم خودم رو تو آینه نگاه میکردم که در باز شد و من چسبیدم به آینه........خدارو شکر میلاد بود.......من: اه ترسوندیم.... خب یه اهنی یه اوهونی میکردی اگه لخت بودم چی؟ دیوونه!میلاد: خب حالا که