سامی-نفس به خدا اون روز نگرانت شدم که اون حرفا رو زدم می بخشیم
من-گفتم که باید فکر کنم
ریز خندید و گفت
سامی-خیلی نامردی تو عمرم از کسی عذر خواهی نکرده بودم چه برسه به اینکه التماسش کنم ببخشتم
این حرفا که میزد چه معنی داشت یعنی میخواست بگه با همه براش فرق داشتم نخیر نفس اینو یادت باشه تو براش فقط یه همخونه ای که تاریخش دو سال بیشتر نیست
سامیار-نفس چه بوی خوبی میدی
از بغلش اومدم بیرون و گفتم
من-میدونم بریم پایین
سامیار-نفس این لباست خیلی کوتاستا یقه شم که وسط اون اشکه خیلی بازه نمیشه عوضش کنی