هوا توپ توپ بود آرش هنوز چند قدمی نرفته بود که یهووو یه صدایی اومد و آرش افتاد روی زمین سریع از جام بلند شدم و دوییدم طرفش روی زمین دراز کششیده بود و گریه میکرد بغلش کردم و تو بغلم تکونش میدادم -ارم عزیزم هیس مامانی هیچی نیست گریه نکن فدات شم ولی صدای گریش اوج میگرفت کامران و بقیم اومدن طرفمون کامران سعی داشت آرش و از بغلم بگیره ولی اون محکم من و گرفته بود و ولم نمیکرد داشت خفم میکرد رو به کامران گفتم -نمیاد بیخیال شو دیگه به دماغم چینی دادم و در گوشش اروم گفتم -چقدر بو میدی با چشای گشاد شده بهم نگاه کرد موقع ناهار آرش و رو پای کامران نشوندم و خودمم کنارش نشستم هرکی یه جایی نشسته بود و منظر بود تا پسرا کبابارو بیارن کامران واسم یه تیکه کباب گذاشت ولی بوی کباب و کامران باهم پیچید تو بینیم و باعث شد اولین عق و بزنم همه برگشتن و با تعجب بهم نگاه کردم کامران نزدیکم شد