داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۱ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

ارنست همینگوی

یک گوشه پاک و پر نور

دیر وقت بود و همه کافه را ترک کرده بودند به جز یک پیرمرد که زیر سایه ای نشسته بود که از برخورد نور چراغ با برگها افتاده بود. هنگام روز خیابان خاک آلود بود اما شب گرد و خاک را فرو می نشاند و پیرمرد خوش داشت تا دیروقت آنجا بنشیند چون کـر بـود و در آن وقت شب آنجا بی سروصدا بود و پیرمرد این تفاوت را حس میکرد . دو پیشخدمت کافه چشم از او برنمی داشتند. یکی از پیشخدمتها گفت: «هفته پیش میخواست خودش را سر به نیست کند . »

«چرا؟»