داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱۴۵ مطلب با موضوع «داستان دنباله دار :: عشق 6 طرفه» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

نمیدونم باز دوباره می زنه قلبت تو سینه سازموتو سکوتت می شنوی زمزمه آوازمو حس دلتنگی که می گیره تمام جونتو هرجا میری منو می بینی و کم داری منو تو دلت تنگه ولی انگار تو جنگ با دلم میزنی و می شکنی با خودت لج کردی گلم راه با تو بودنو  سخت کردی که آسون برم چشم خوش رنگت چرا خیسه خوشگلم حالا بگو کی دیگه اخماتو می گیره با تو می خنده تب کنی واست می میره دست کی شبا لای موهاته آره خودم نیستم ولی یادم که باهاته حالا بگو کی دیگه اخماتو می گیره با تو می خنده تب کنی واست می میره دست کی شبا لای موهاتو اره خودم نیستم ولی یادم که باهاته این عشقه تو وجودت توی جونت ریشه کرده دلت دوباره بی قراره داره دنبال من  میگرده

چقدر به حال و هوام میومد احساس میکردم سامیار برام این آهنگ و خونده سرعت بارون چشمام زیاد شد دستای عمو دورم حلقه شد و سرمو به سینه اش فشار داد
عمو-نبینم نفس عمو بارونی باشه
بعدش با صدای بلند به فرشته گفت
عمو-فرشته عوض کن این آهنگه رو
هق هقم اوج گرفت یه فکری مثل موریانه مغزمو می خورد نکنه سوتفاهم بوده و من به سامیار اجازه ندادم برطرفش کنه یه کلمه توی گوشم زنگ می زد سوتفاهم

  • ۰
  • ۰

 لعنتی مامان باباشم شمارشونو عوض کردن این رضا هم که نتونست آدرس درست درمونی پیدا کنه مامانم که امیدوارم کنار بیاد صدای ویبره ی گوشیم رو اعصابم فوتبال بازی می کرد
من-بله
ستاره-سلام داداشی 
من-سلام ستاره خوبی؟
ستاره-من خوبم ولی تو انگار خیلی بدی
من-انتظار دیگه ای داری داغونم ستاره داغون
ستاره-خبری نشد؟
من-نه آب شده رفته تو زمین 
ستاره-بلیطت برای کیه؟
من-دو روز دیگه با اینکه می دونم بی فایده است توی پاریس به اون بزرگی پیداش کنم ولی میخوام برم که بعدا پیش خودم شرمنده نشم که دنبالش نرفتم 
ستاره-ایمیلاتونو جواب نمیده
من-باورت میشه بیشتر از هزار تا ایمیل فقط من فرستادم با آدرسای مختلف دریغ از یه دونه جواب
ستاره-میخوای منم باهات بیام
من-نه عزیزم تو بمون پیش مامان

  • ۰
  • ۰

 خیلی کنجکاو شده بودم که قیافه ی خانوادشو ببینم
گفتم:اتردین؟اتردین:جونم؟
من:یک چیز بگم عیبی نداره؟
اتردین:نه بگو..
من:خیلی دوست دارم قیافه ی خانواده اتو ببینم..
حس کردم رنگش پرید..
من:میشه نشونم بدی؟داری دیگه..
اتردین:اره تو لپ تاپ ولی..
من:ولی ملی و بیخی نشونم بده..نمی دونم چرا این شکلی شد دستاش می لرزید.دستمو گذاشتم رو دستش یخ کرده بود
من:اتردین حالت خوبه؟؟چت شده؟اتردین:نه خوبم..شونه ای بالا انداختم و نشستم پیشش اونم لپ تاپ و بازکرد عکسشونو بهم نشون داد.مامان اتردین قیافه ی خیلی خوبی داشت وکنار باباش نشسته بود ولی هیچ کدوم شبیه اتردین نبودن..خواهرشم یک دختره سبزه بانمک داشت که یه بچه ی کوچولو بغلش بود که می خواستی لپاشو بکشی..
شوهر ایلارم آدم خوبی به نظر میومد..جوونی قدبلند صورت سفید و چشمای عسلی..ایلار خیلی شبیه مامان باباش بود ولی اتردین نه!!
من:اتردین پس تو به کی رفتی انقدر خوجل شدی؟؟ شبیه مامانت که نیستی..

  • ۰
  • ۰

 اومد دستشو دورم حلقه کرد و گفت:آخ آخ این شکلی می کنی نمیگی من می‌خورمت؟
با شوخی و خنده گفتم:تو غلط می کنی مگه خودت ناموس نداری؟!
خندید گونه امو بوسید و دم گوشم گفت:احمق کوچولو خب ناموسم تویی دیگه..خیر سرم من شوهرتم تو هم زنمی...سرمو خاروندم و گفتم:حالا تو هم هی سوتی بگیر بعدم تو بیشتر شبیه زبل خانی تا شوهر.والا همه جا هست..
خندید و گفت:بیا برو شیطون برو تا یک کاری دستمون ندادی...دستشو از دور کمرم باز کرد و از اتاق رفت بیرون...
خدا میدونه چقدر دوست داشتم تو بغلش تا صبح بخوابم!!سعی کردم این افکارو از ذهنم بیرون کنم...رفتم جلوی آینه که گردنبند الله که نفس بهم داده بود خودنمایی کرد.دستمو گذاشتم روش و یاد نفس افتادم.نفس کجایی که ببینی چقدر همه از رفتنت داغون شدن؟کجایی ببینی سامی داره پرپر میشه؟سردی اشک و رو گونه ام حس کردم..وای خدا جونم چرا یهو اینجوری شد؟چرا عاقبت ما این شد؟مگه ما چه گناهی کردیم؟رو تخت دراز کشیدم و به سقف اتاق زل زدم.

  • ۰
  • ۰

 میلاد: آخه دختر خوب این وقت شب موقع خلوت کردنه؟ اونم تنهایی؟ نگفتی اگه بلایی سرت بیاد میلاد چیکار میکنه؟ نمیگی یهو سر به بیابون میذارم؟!با خنده نگاهش کردم و گفتم:ـ هیچ وقت تنهام نذار باشه؟و دوباره تو آغوش گرمش جا گرفتم....
بعد چند دقیقه از بغلش بیرون اومدم و لباسام رو عوض کردم و رفتم زیر پتو تا بخوابم... اما تا چشمام رو می بستم همون صحنه ها توی ذهنم زنده می شدن..... 
میلادم کاریم نداشت و ازم هیچی نپرسید تا کمی آروم شم.... توی جام هی غلت می‌خوردم... پدرام برای چی اونجا بود؟ یعنی فهمیده کجا زندگی می کنم؟ یعنی اشکان میدونه اون چیکار می‌خواست بکنه؟ مطمئنم اگه اشکان بفهمه زنده اش نمیذاره...

نیم ساعت بود که بیدار بودم و داشتم به سامیار فکر می‌کردم.... دیشب صدای آهنگش میومد... درکش میکنم اگه شقایق نباشه منم مثه سامیار میشم.... به شقایقم نگاه کردم... موهای خوش رنگشو نوازش کردم و یه بوسه کوتاه روش زدم که بیدار شد.... چشماش خواب آلود بود و باعث شد خنده ام بگیره.. خیلی بامزه شده بود... غلت خورد و رفت سمت خودش و دوباره خوابید... منم لباس پوشیدم و رفتم پایین.... طبق معمول سامیار نبود..... تصمیمم عوض شد و راهمو به سمت اتاقش کج کردم و با عصبانیت درش رو باز کردم و دیدم که همینطور که عکس نفس تو دستشه رو

  • ۰
  • ۰

 رو تخت نشست و گونه ام رو نوازش کرد و 
گفت:ـ ناراحت نباش شقایق من.... خوب میشه.... نفس میاد اینقدر نرو تو خودت دختر....
من: بیچاره سامیار... چی میکشه
میلاد سرش رو تکون داد و هیچی نگفت...دلم گرفته بود باید با خودم خلوت می کردم ولی اینجا نمیشد...از تخت پایین اومدم و رفتم سمت کمد و مانتو شلوارمو برداشتم که بپوشم... میلاد با تعجب نگاهم کرد و گفت:ـ کجا؟من: میلادی واقعا الآن لازم دارم که یکم با خودم خلوت کنم میخوام برم پیاده تا سر کوچه یه دوری بزنم خواهشا تنهام بذار...
میلاد بلند شد و گفت:ـ منم میام...رفتم سمتش و جلوش رو گرفتم و گفتم:ـ نه میلاد خواهش میکنم..... زود بر می گردم....و رو انگشتای پام بلند شدم لبای میلاد رو بوسیدم و شالم رو سرم کردم و رفتم بیرون...وقتی اومدم بیرون تازه فهمیدم چه گندی زدم کاش نمیومدم!!! کوچه تاریک بود و خلوت... نسیم خنکی می‌وزید و هوا ابری بود و هر لحظه ممکن بود بارون بیاد...صدای قدمام تو کوچه پیچیده بود... دلم برای نفس تنگ شده بود... خیلی زیاد با رفتنش خیلی پکر شده بودم... سامیارم بهم ریخت... میشا هم دست کمی از من نداره...دلم خیلی گرفته... با رفتن نفس ، نصف روح منم رفت... به نفس خیلی وابسته بودم دوستای جون جونی بودیم...

  • ۰
  • ۰

چقدر عمو خوب بود خیلی بیشتر از اونی که تصورشو می کردم غم و بغض توی صداش وقتی برای اولین بار توی سه روز اولی که اومدم فرانسه حالم بد شد و چشمام سیاهی رفت وقتی بهوش اومدم و دکتر بالا سرم بود و یه سرم توی دستم وقتی عمو با بغض گفت تبریک میگم وقتی شناسنامه ی قدیمیم و دید وقتی اسم سامیارو توش دید وقتی بهم فرصت داد براش توضیح بدم وقتی سرزنشم نکرد وقتی گقت انسان جایز الخطاست وقتی به جای اینکه بهم پشت کنه رازم و نگه داشت و برام تکیه گاه شد همه ی این وقتی ها نشون دهنده خوبیش بود 
من-عمو تو خیلی خوبی
سامیار
داشتم به عکسایی که با نفس توی آتلیه گرفته بودیم نگاه می کردم چقدر اون روزا دور بود و در عین حال چقدر نزدیک صدای جیغ میشا بلند شد که بلند بلند می گفت
میشا-سامیار سامیار بیا نفس بهم میل داده به ثانیه نرسیده رفتم توی اتاقشونو لپ تاپشو از دستش گرفتم خودش از شدت ذوق داشت گریه می کرد میلو باز کردم(- سلام میشایی خوبی ببخشید اگه شمارمو عوض کردم اینجوری همه راحت تریم خودم هرچند وقت یکبار بهت میل میدم ولی میلی رو که برام جواب میدی نمی خونم دلم نمیخواد به گذشته برگردم فقط میخوام برات درد دل کنم تا یکم سبک شم فقط همین با عموم در مورد

  • ۰
  • ۰

جیغ زد و گفت:ای حالا این یک ذره بینی هم که داریم ما بزن منهدمش کن..خندیدم و گفتم:هیچی دیگه شب مهمونیه تفضلی که باید بگم دیووانه کننده شده بودی..
پشت چشمی نازک کرد و گفت: آره مشخص بود رفته بودی چسبیده بودی به اون خیار..
من:درسته پیشه اون بودم ولی تمام حواسم پیش تو بود...
از اون به بعد دیگه رفتارام دست خودم نبود مثل اون روزی که تو سپیدان افتادی داشتم سکته می کردم....صدای میلاد پارازیت انداخت:به به اینا رو چه حالی دارن می کنن..
میشا:هان چیه حسودیت میشه؟؟تو هم برو بچسب به شقی جونت..بعدم زبونشو درآورد..
میلاد:ههه.شقی که الآن داره خواب هفت پادشاهو میبینه..میشا بلند شد و گفت:صبرکن داداش جان خودم الآن میرم به شیوه ی میشایی بیدارش میکنم..
میلاد:چه شکلی؟

  • ۰
  • ۰

پاشو برو پیش فرانک جونت دیگه..اون بچه هم نگران نباش نفس خودش میدونه چیکارش کنه..سامی قرمز شد با صدای بلند که موهای من سیخ شد گفت:
سامی:میشا خوب گوش کن ببین چی میگم اولا این که همه چی یک سو تفاهمه.دوما اون بچه بچه ی منه.بفهم!نمیذارم واسه کسه دیگه ای باشه همین جور که نمیذارم نفس مال کسه دیگه ای باشه..مطمئن باش نمیذارم دست هیچ آدم دیگه ای به زن و بچه ام بخوره..
من:پس اون روز تو اتاق.با فرانک چه غلطی می‌کردید..
سامی:نفس خیلی راحت می‌تونست ازم بپرسه..
من:ولی فکر کنم اگه یکم دیرتر میومد اونوقت هم تصویر بدون شرح میشد هم می‌تونست از دو تاییتون بپرسه..
دستشو آورد بالا بزنه تو صورتم که تو هوا مشتش کرد گفت:حیف که یاد گرفتم رو زن جماعت دست بلند نکنم وگرنه...بعدم شروع کرد به توضیحه همه ی ماجرای فرانک از اول تا آخر..بعد از این که تموم شد من که تو بهت بودم.
من:یعنی.یعنی نفس به خاطر هیچ و پوچ رفته؟یعنی به خاطر یک نقشه ی ابلهانه یک زن؟آخه نفس این وسط چه گناهی داشته؟
سامی:منم موندم.میشا تو هیچ نشونی که منو به نفس برسونه نداری؟
من:نه!ایمیلشو که عوض کرده تلفنشم که خاموشه.آدرس خونه شونم که عوض شده..سامی پا شد یک دونه مشت محکم زد تو آینه که دستش

  • ۰
  • ۰

دور تا دورم عکس نفس بود و لباساش بوی عطرش که آخرم اسمشو بهم نگفت دیگه توی اتاق نبود چند روز بدون نفسم گذشت؟ دوهفته ای شده بود دوهفته بدون اکسیژن بودم حالم خراب بود چقدر با اتردین و میلاد اینور اونور زدم که فهمیدم رفته فرانسه چقدر میشا و شقایق گریه کردن که نفس خطشو عوض کرده بود و همون شماره قبلی هم نداشتن چقدر داغون شدیم وقتی فهمیدیم مامانش اینا خونشونو عوض کردن شقایق و میشا چقدر عذاب وجدان گرفتن وقتی فهمیدن فرانک همه رو بازی داده و من چقدر خرد و داغون شدم که نمی دونستم بچم چند ماهشه عشقم زن زندگیم کجاست محال بود توی فرانسه بتونم پیداش کنم یعنی خودم که عقل نداشتم داشتم می رفتم ولی اتردین و میلاد نذاشتن ، صدای اهنگ کل اتاقو پر کرده بود 
الو چرا قطع کردی چرا دوباره قهر کردی یه چیز می پرسم بعد دیگه کاریت ندارم الو می شه برگردی الو می شه برگردی الو خوب گوشاتو وا کن به نگاه به قبلا کن حرفمو می زنم بعدشم گوشی رو می زارم خودت اگه خواستی صدام کن الو سلام نمی تونم از فکرت درام من هنوزم مثل قبلام هنوز مثل نفسی برام الو سلام نمی تونم از فکرت درام من هنوزم مثل قبلام هنوز مثل نفسی برام اصلا نداشتم روز خوبی دیگه بوی اون نیست فکر کردم خونه موندی ولی رفتی واسه من چیز نمونده مگه می شه نباشی و دور بر من شلوغ باشه یه دیونه که دوست داره صبح بخوابه و غروب پاشه تو از من یه عصبی ساختی که هی داد بزنه تو روت وایسه تو معلوم نبود حرفات کدومش دروغه کدومش راسته تو با نگات می چزونی اصلا بعید نیست بتونی بدون من بتونی بمونی و بری با اونا که دوستشونی الو ندیدی چه سرده خونه پاشو بیا این به نفع هر دومونه اخه دیونه جز تو