داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

  من:آرزو برجوانان عیب نیست..بعدم بدون حرف شروع کردم به صبحونه خوردن.یعنی صبحونه کوفتم شدا همه اش سنگینیه نگاه این اتردینو رو خودم حس می کردم.فکر کنم داشت نقشه قتلمو می کشید!!! داشتم چای می خوردم که گوشیه اتردین زنگ خورد با دیدن صفحه گوشیش یک لبخند زد و برداشت:جانم؟-............................
اتردین:سلام عزیزم..صبح تو هم به خیر...با این حرفش چایی پرید گلوم.یعنی اتردین داره با یک زن حرف میزنه؟ نه خدا جونم طاقتشو ندارم.نگاه میلاد روی اتردین بود که داشت حرف میزد ولی من هیچی از حرفاش نمی شنیدم.نگاه نگران شقی هم روی من.بدون توجه به این چیزا پا شدم رفتم دم در اتاق سامی و نفس در زدم.سامی:بله؟من:سامی میشام میشه بیام تو..صداش که با تعجب گفت بیا تو اومد..حقم داشت چون همیشه مثل گاو می پریدم تو..رفتم تو که دیدم نفس از دستشویی اومد بیرون.رو به سامی گفتم:-سامی میشه منو نفس با هم بریم بیرون یک دور بزنیم؟ البته با ماشین تو.سامی:باشه مشکلی نیست.بعدم سوئیچو پرت کرد سمتم که تو هوا گرفتمش سامی:برو حاضر شو الآن نفسم میاد..من:مرسی..رفتم تو اتاق یک تیپه درهم زدم اومد بیرون.نفس اومد سمتم.
نفس:میشایی چیزی شده..
من:نه بریم تو راه بهت میگم..با هم رفتیم پایین داشتیم از جلوی آشپزخونه رد می شدم که اتردین گفت:اتردین:چی شد خانوم سوسکه شال و کلاه کرده؟آمپر چسبوندم رفتم دقیقا رو به روش وایسادم دستمو بردم بالا یکدونه خوابوندم تو گوشش و گفتم:دفعه ی آخری باشه که به من توهین می کنی.شاید سوسک باشم ولی اگه دفعه ی دیگه بهم تیکه بندازی قسم می خورم همین سوسکه بشه کابوسه شبات..یک قطره اشک مزاحم از چشمم چکید پایین که با پشت دستم پاکش کردمو از جلوی اتردین که هنوز مات به من بود رد شدم..از کنار نفسم به سرعت رد شدمو از در زدم بیرون درم محکم کوبیدم به هم..صدای نفس میومد ولی من توجه ای نمی کردم فقط می خواستم تنها باشم..از خونه که خارج شدم به اشکام اجازه ی ریختن دادم..گریه می‌کردم و به تمام دنیا بد و بیراه می گفتم...گوشیم زنگ خورد اتردین بود ریجکت کردمو به راهم ادامه دادم...به خودم که اومدم هوا کم کم داشت تاریک می شد به ساعتم نگاه کردم 7بود!!من تا الآن دارم بیرون برای چی می گردم؟نوک انگشتام سر شده بود صورتم یخ بسته بود..همون راهی که اومدم و برگشتم.....ساعت 9 بود که رسیدم خونه همه داشتن tv میدیدن..با صدای بسته شدن در همه به طرفم برگشتن..شقی از جاش بلند شد اومد کنارم منو بغلش گرفت و گفت:میشا دیوونه کجا بودی؟چرا گوشیتو جواب نمیدی؟من:شقایق خسته ام.میرم تو اتاقم بخوابم..فعلا.شقی:برو عزیزم اگه چیزی خواستی صدام کن..مستقیم رفتم زیر پتو..نفهمیدم کی خوابم برد.
.****************************
نصفه شب با کابوسی که دیدم از خواب پریدم و یک جیغ کشیدم که اتردین از جاش پرید اومد سمتم..اتردین:چته میشا چرا جیغ میزنی؟فقط نفس نفس می زدم و صورتم خیس بود یکهو اتردین بغلم کرد و گفت:
اتردین:چیه خانومی کابوس دیدی؟
آروم باش من اینجام سرمو گذاشتم رو سینه اشو شروع کردم به گریه کردن.الآن فقط به گرمای آغوشش نیاز داشتم به این که بدونم کنارمه..یکم که آروم شدم سرمو از سینه اش جدا کردم که یک نگاه بهم کرد و گفت:
اتردین:بابت امروز ببخشید.نمی خواستم ناراحتت کنم...بعدم گونه امو بوسید و خوابوندتم رو تخت پتو رو کشید روم.اومد بره که دستشو گرفتم که برگشت نگاهم کرد واقعا می ترسیدم از تنهایی.گفتم من:می..میشه پیشم بخوابی؟می ترسم..لبخندی زدوگفت:ازچی میترسی؟من:از تنهایی..خواهش می کنم..انقدر این حرفو مظلومانه گفتم که خودمم دلم برای خودم سوخت..پتو رو کشید کنار کنارم خوابید و دستشو دور کمرم حلقه کردو منو کشید سمت خودشو زیر گوشم آروم گفت:حالا آروم چشماتو ببند و بخواب من پیشتم نترس..من:مرسی..ببخشید که اویزون...انگشتشو گذاشت رولبموگفت:هیسسس.هیچ حرفی نزن فقط بخواب..سرمو گذاشتم رو سینه اشو به صدای آروم قلبش گوش دادم.برای یک لحظه به نفس حسودیم شد که به راحتی بغل سامی می خوابه ولی من باید برای خوابیدن بغل اتردین یک بهونه داشته باشم...از تنها چیزی که می ترسیدم این بود که کابوسم حقیقت پیدا کنه این که یک روزی اتردین واسه کسه دیگه ای بشه.یاد مکالمه ی صبحش افتادم به خاطر همین آروم گفتم:اتردین؟اتردین:جانم؟من:یک سئوال میشه بپرسم؟
اتردین:بپرس.
من:فضولیه ها.خندید و گفت:می دونم مگه تو جز فضولی کار دیگه ای بلدی..زدم به سینه اشو گفتم:من:ا بد نشو دیگه.
اتردین:باشه بگو.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی