سامیارم سامیارم آره سامیار مال منه با هر جمله ای که بهم می گفت احساس می کردم روحم داره به روحش پیوند می خوره یه پیوندی که جدا نشدنیه با صدای بم و مردونه اش که عاشقش بودم از فکر اومدم بیرون جلوی صندلی زانو زده بود نورای شمع تو صورت جذاب و خوشگلش انعکاس پیدا کرده بود چشمای عسلیش برق می زد
سامیار-نفس انقدر پرتمنا و قشنگ اسممو صدا کرد که یه لحظه قلبم واستاد
من-جان نفس
سامیار-جانت بی بلا خانومم
بهش لبخند زدم که دست گلو گرفت سمتم و گفت
سامیار-گل وسطیه رو بردار آروم گل رز قرمزو کشیدم بیرون به ساقه اش یه جعبه مکعبی شکل کوچیک قرمز وصل بود نگاش کردم که با اشاره سر ازم خواست جعبه رو باز کنم هنوزم رو به روم زانو زده بود جعبه رو باز کردم توش یه حلقه پر نگین خوشگل بود حلقه رو از جعبه درآوردم و گرفتم جلوی چشمام منظورش چی بود سرمو آوردم بالا و گنگ نگاش کردم وای که وقتی اینجوری نگام می کرد دوست داشتم بخورمش گوشه لبمو به دندون گرفتم الآن وقت این فکرا نبود با یه دستم انگشتر رو از دستش گرفتم و با اون یکی دستم دست چپشو گرفتم تو دستم حلقه رو کردم تو دستش
من-اینجوری خیالم راحت تره نگاهش اول سر خورد رو انگشتر بعدش دست چپ من از توی جیب کتم یه بسته درآوردم دادم بهش انقدر تو شوک بود که بدون اینکه چیزی بگه بازش کرد و با دیدن رینگ ساده و مردونه ای که توی جعبه بود سرشو کرد سمت من
من-گربهه زبون جوجوی منو خورده یه چیزی بگو دیگه عزیزم