فاصله صورتش با صورت من یکم شده بود و داشت قسمتای حساس میرسید و نفسای جفتمون حبس شده بود. دیگه نفس های داغش رو روی صورتم حس میکردم و موهام تکون میخورد. صورتش رو آورد پایین تر و دقیقا لباش با لبام اندازه دو بند انگشت فاصله داشت که بازم سرش رو نزدیک تر آورد و من چشمام رو بستم ولی با صدای در میلاد سریع از روم پاشد و دکمه پیرهنش رو یکم باز کرد. مثل اینکه اونم گرمش شده بود و کمبود هوا داشت! من هم سریع پا شدم و یه نگاه از تو آینه به خودم و گونه های قرمزم انداختم و موهام رو با دست عجولانه درست کردم و رفتم بیرون و محکم خوردم به میشا.....میشا با تعجب به من نگاه کرد و گفت:ـ چته چرا اینقدر هولی دختر؟؟!!! با من و من گفتم:ـ ه.. هیی... هیچیی! هویجوری!!!!!و با سرعت از کنارش رد شدم تا سوال پیچم نکنه!
یه هفته از ماجرای ارشیا می گذره و میلادم درگیر کاراش شده و اینطوری خیلی حوصلم سر میره. میلاد وقت نمی کنه مثل قبل با من باشه و بهم کم توجهی می کنه و من از این مسئله زیاد راضی نیستم اما خب اونم درگیر کارای خودشه.بهش حق میدم اما من خیلی کسل شدم. حوصلم سر رفته حتی نفس و میشا هم همینطور اونا هم کسل شدن. هیچکی پایه نیست بریم ددر!دست از زل زدن به دیوار سیاه و سفید اتاق نفس برداشتم و نفسم رو با بی حوصلگی بیرون دادم که موهای جلوی صورتم هم با نفسم تکون خورد. دوباره موهام رو فوت کردم تا از جلوی صورتم بره کنار. اما نمی رفت کنار! دوباره فوت کردم و دوباره و دوباره که نفس حرصش گرفت و اومد کنارم و موهام رو زد پشت گوشم! لبخند کم جونی بهش زدم و دوباره زانوهام رو بغل کردم و به دیوار خیره شدم.
من: نفس حوصلم سریده!!!!!
نفس: برو پیش میلاد!
من: میلاد کار داره!