داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 میلاد: آخه دختر خوب این وقت شب موقع خلوت کردنه؟ اونم تنهایی؟ نگفتی اگه بلایی سرت بیاد میلاد چیکار میکنه؟ نمیگی یهو سر به بیابون میذارم؟!با خنده نگاهش کردم و گفتم:ـ هیچ وقت تنهام نذار باشه؟و دوباره تو آغوش گرمش جا گرفتم....
بعد چند دقیقه از بغلش بیرون اومدم و لباسام رو عوض کردم و رفتم زیر پتو تا بخوابم... اما تا چشمام رو می بستم همون صحنه ها توی ذهنم زنده می شدن..... 
میلادم کاریم نداشت و ازم هیچی نپرسید تا کمی آروم شم.... توی جام هی غلت می‌خوردم... پدرام برای چی اونجا بود؟ یعنی فهمیده کجا زندگی می کنم؟ یعنی اشکان میدونه اون چیکار می‌خواست بکنه؟ مطمئنم اگه اشکان بفهمه زنده اش نمیذاره...

نیم ساعت بود که بیدار بودم و داشتم به سامیار فکر می‌کردم.... دیشب صدای آهنگش میومد... درکش میکنم اگه شقایق نباشه منم مثه سامیار میشم.... به شقایقم نگاه کردم... موهای خوش رنگشو نوازش کردم و یه بوسه کوتاه روش زدم که بیدار شد.... چشماش خواب آلود بود و باعث شد خنده ام بگیره.. خیلی بامزه شده بود... غلت خورد و رفت سمت خودش و دوباره خوابید... منم لباس پوشیدم و رفتم پایین.... طبق معمول سامیار نبود..... تصمیمم عوض شد و راهمو به سمت اتاقش کج کردم و با عصبانیت درش رو باز کردم و دیدم که همینطور که عکس نفس تو دستشه رو تخت خوابش برده.... سرم رو تکون دادم و زیر لب گفتم:ـ نفس داداشم داغون شد!رفتم بیرون که بازم بخوابه .... دیشب تا صبح بیدار بود و آهنگ گوش میداد.... 

*******************
من ـ نه مادر!
مامان ـ همینه که هست!
من ـ یعنی چی؟ من با آتوسا ازدواج نمی‌کنم به هیچ وجه
مامان ـ از کی تاحالا رو حرف من حرف می‌زنی پسر؟!
من ـ آخه مادر من ، بهت که گفتم من میخوام با یه دختر دیگه ازدواج کنم....
مامان ـ خب عزیز من کی؟ تو هی میگی ازدواج می‌کنم ، ازدواج می‌کنم!پس چرا این دختر رویاهات رو نمیاری نشون ما بدی؟
من ـ برای اینکه فعلا موقعیت مناسب نیست....
مامان ـ پس دیگه اسم منو نیار! 
و ارتباط قطع شد... با ناراحتی سری تکون دادم و زیر لب گفتم:ـ از دست این مامان....شقایق با نگرانی نگاهم می‌کرد و من برای اینکه نگرانی رو ازش دور کنم لبخندی زدم و رفتم بیرون

*********************
اتردین پیش سامیار بود و داشت باهاش حرف می‌زد بلکه سر عقل بیاد اما سامیار گوش نمی‌داد... ته ریش درآورده بود و یکم لاغر شده بود... داداش قوی من نباید اینطوری باشه..... رفتم سمتش و دستمو گذاشتم رو شونه اش و 
گفتم:ـ نگران نباش سامیار... بالاخره بچتو می بینی! نفس برمی‌گرده....سامیار یه لبخند تلخی بهم زد که دلم براش سوخت.... تنها کاری که می‌تونستم براش بکنم این بود که بهش اطمینان ببخشم اما خودمم به حرفام شک داشتم!!!

از خواب بیدار شدم برف میومد.رفتم دست و صورتمو شستم اتردین نبود.شونه ای بالا انداختم و موهامو با کش بردم بالا سرم بستم و از اتاق اومدم بیرون..داشتم از جلو اتاق شقی رد می شدم که گفتم بذار برم بیدارش کنم.آروم درو باز کردم حدسم درست بود خوابه.آروم رفتم بالا سرش چون خیلی بدش میاد یکی تو خواب روش کرم بریزه یک دستمال کاغذی برداشتم لولش کردم زیر بینیشو قلقلک دادم..یک عطسه ی بلند کرد و پا شد..وقتی منو دیدبا متکا کوبوند تو سرم.
شقی:ای میشا بمیری میدونی من بدم میاد توهم هی کرم بریز..
من:چیکار کنم می خواستی زود بیدار شی...حالا هم بلند شو با هم بریم پایین صبحونه بخوریم..
شقی:باشه..بلند شد رفت دستشویی یکم بعد مرتب اومد بیرون.با هم رفتیم تو آشپزخونه سلام کردم رفتم نشستم پشت میز کنار اتردین..
سامی:میشا نفس بهت میل نداده؟من:مگه بی بی سی ام؟نه میل نداده..یک اهی کشید که جیگرم آتیش گرفت من:خب به جای این که اینجا سنفونیک اه راه بندازی پاشو برو ببین زنت کجا رفته..انقدرم خودتو عذاب نده..
اتردین با چشم و ابرو بهم می گفت:بس کن ولی من بی خیال نبودم..
من:پاشو برو ببین شاید ی آدرسی از مامان باباش پیدا کردی..پاشو برو بچه اتو پیدا کن..با این حرفم مثل برق سرشو آورد بالا تو چشمام نگاه کرد.خداییش قبض روح شدم.
اتردین به فریادم رسید اومد دستمو گرفت بلندم کرد برد تو اتاق..
من:ای قلبم!!اتردین این چرا اینجوری نگام کرد؟؟
اتردین که عصبی بودگفت: آخه دختر این چه حرفیه؟می بینی این حالش خوب نیست توهم هی نمک رو زخم این بدبخت بپاچ..از اون جایی که وقتی گند می‌زنم مظلوم میشم.قیافه ی مظلومی به خودم گرفتم 
گفتم:خب چی کارکنم ببخشید.حواسم نبود..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی