داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

  خودمم رفتم یه عطر خوشبو به خودم زدم همزمان ک صدای شیر آب قطع شد منم از اتاق رفتم بیرون نزدیک به یه ربع خودمو مشغول کردم و بعدش رفتم تو اتاق پشتش به من بود و داشت با موهاش ور میرفت لباسایی رو که براش گذاشته بودم پوشیده بود الهی این نفس دیونه فدات بشه تو چرا انقدر با من سرد شدی یهو درو که بستم سرشو چرخوند سمتم و با دیدنم چشماش برق زد
 من-عافیت باشه
سامیار-مرسی 
بعدش دوباره مشغول ور رفتن با موهاش شد هی میزد بالا بعد دوباره موها می ریخت رو صورتش دیگه کلافه شده بود که رفتم جلو و با دستم فشاری رو شونش وارد کردم و مجبورش کردم بشینه بعدش خودم شروع کردم با ژل موهاشو درست کردن آخر کار از ترس اینکه موهاش خراب نشه سشوارو زدم به برقو شروع کردم به سشوار گرفتن موهاش همین باعث می شد که حالت موهاش عوض نشه موهاشم خشک می شد هوا یکم سوز داشت می ترسیدم سرما بخوره سامیارم بدون حرف کارای منو نگاه می کرد 
من-خب تموم شدش
سامیار-دستت درد نکنه 
من-خواهش میشه 
نخیر این جز دو کلمه با من حرف نمیزنه رفتم تو دستشویی دستامو که ژلی شده بود شستم و بعدش با سامی رفتیم پایین چند قدم مونده به ماشین گفتش
سامیار-پوست برنزه هم بهت میاد 
با پروگری جواب دادم
-خودم میدونم
خندش گرفت نه میشه بهش امیدوار شد باهم سوار ماشین شدیم یکم که راهو طی کردیم گفتم
من-سامیار
سامیار-جانم 
احساس کردم قلبم اومد دهنم از هیجان
من-چته؟چند وقته ناراحتی پریشونی اضظراب داری شب دیر میای چند روز هفته رو صبح تا شب بیرونی چیزی شده؟
سامیار یه پوزخند زد و گفت
سامیار-مگه برات مهمه؟اصلا سامیار بره بمیره تو ککتم نمی گزه انقدر ادای مادربزرگایی رو که نگران نوه شونن در نیار
من-این چه حرفیه سامیار لابد مهمه که می پرسم دوست ندارم همخونه ایم انقدر ناراحت باشه
سامیار یه نگاه از روی عجز بم انداخت بعدش گفت
سامیار-چیز مهمی نیست خبر رسیده مامان اینا می خوان بعد عید بیان ایران قرار بود این ماه برگردن ولی اینطوری که بوش میاد موندگارن نگران ستاره بودم امروز زنگ زد گفت حال مامان بهتر شده دیگه مثل قبل شکاک نیستش خیالم دیگه راحته
من-مطمئن؟
سامیار-آره مطمئن خانوم بد اخلاق پیاده شو رسیدیم فسقلی 
دوباره شده بود همون سامیار سابق ولی یه حسی بهم می گفت این جریان سر دراز داره و فقط مربوط به نگرانی برای ستاره نیست از ماشین پیاده شدیم و کنار هم سمت ورودی فرودگاه  رفتیم بعد ورودمون احساس کردم دستم داغ شد یه نگاه به سامیار کردم که بهم یه چشمک زد و دستمو که تو دستش گرفته بود یه فشار خفیف داد چشمی دور تا دور سالن چرخوندم تا بچه هارو پیدا کنم میشا اولین نفری بود که ما رو دید و برامون دست تکون داد همشون با دیدن دستای ما و لبخند سامیار و من تعجب کردن سامیار-این پیری هنوز نیومده؟
من-سامی یعنی چی بنده خدا رو پیری صدا می کنی زشته
سامیار-چشم نفس خانوم پیری صداشون نمی کنم این آقای تفضلی کی تشریف میارن؟
بچه ها که دیدن لحن ما مثل دو ماه پیش شده زود گرفتن که اوضاع سفید شده
اتردین-پروازش نیم ساعت دیگه میشینه گویا با ارشیا خان تشریف میارن
سامیار-با اون پسره ی سوسول پس بگو چرا گفته ما بیاییم
 برای اذیت کردن سامی گفتم
من- اااااا سامی کجا بیچاره سوسول بود اون دیگه...پرید وسط حرفم
سامیار-که سوسول نبود
من-نچ نبود 
بچه ها که میترسیدن بین ما دوباره شکراب بشه گفتن
میلاد-حالا سوسول بود یا نبود زیاد مهم نیست
شقایق-آره بابا بیخیالش
من-ای بابا نمیذارید آدم حرفشو کامل کنه می خواستم بگم سوسول نبود که از سوسولم گذشته بود پسره ی..ولی حرفم با دیدن تفضلی و ارشیا ناتموم موند
من-اومدن
سامیار در گوشم گفت
سامیار-نفس لجبازی نکن و از پیش من جم نخور باشه؟
من-باشه 
تفضلی اومد نزدیک و بعد سلام و علیک قرار شد با ماشین ما بیاد اتردین آروم جوری که فقط خودمون بشنویم با اشاره به سامیار گفت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی