داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

اتردین-مار از پونه بدش میاد در خونش سبز میشه 
سامیار حرص می خورد و ما می خندیدیم بعد از اینکه رسیدیم خونه تفضلی و ارشیا رفتن طبقه بالا و ماها هم بعد از خوردن شاممون که نیمرو بود رفتیم بخوابیم نصفه شب از صدای ناله های سامیار بلند شدم رفتم رو به روش پایین کاناپه نشستم و دستمو کشیدم رو صورتش داشت تو تب می سوخت آروم صداش کردم 
من- سامی . 
سامیار جواب نمی داد فقط یه چیزایی زیر لب می‌گفت که متوجه نمی شدم تکونش دادم اولش آروم بعد رفته رفته محکم تر ولی انقدر شدت تبش بالا بود که متوجه نمی شد بدنش مثل یه کوره آتیش شده بود اولش خواستم برم میلاد و یا اتردین و بیدار کنم ببریمش بیمارستان بعد پیش خودم گفتم خوب خودمم دکترم دیگه (اعتماد به سقفو می بینید) اون بیچاره ها هم خسته ان خوابیدن پس آروم رفتم تو آشپزخونه چند روز پیش توی یکی از کابینتا یه کاسه بزرگ دیده بودم که الآن به دردم می خورد کاسه رو برداشتم گنجایشش زیاد بود زود رفتم تو اتاق گذاشتمش زیر آب سرد تا پر بشه یکی از شال نخی های سفیدمو که اصلا فرصت نکرده بودم استفاده ش کنمو برداشتم دیگه آخرای عمرش بود ببینا یه بارم سرش نکردم فدای سر سامیار اصلا من کل شالام رو حاضرم به خاطرش بدم به رفتگر محل باز تو جو گیر شدی نفس پسر مردم مرد تو فکر شالتی زود نشستم پیشش یه بار دیگه دست گذاشتم رو پیشونیش اوف داشت آتیش می گرفت دستم سوخت تمام بدنش خیس آب بود و موهای شقیقه اش چسبیده بود به سرش خب این که همیشه بالا تنه اش لخته پس کارم راحت شد ملافه رو از روش زدم کنار اوه چه بدنی به زور نگامو از استیل قشنگ هیکلش گرفتم و دستمالمو با آب سرد خیس کردم و گذاشتم رو شکمش بعد گردنش بعد پیشونیش داشت کم کم دمای بدنش اون حرارت اولیه رو از دست می داد ولی هنوزم گرم بود یکم دیگه که گذشت شروع کرد به لرزیدن بفرما نفس خانوم اومدی ابروشو درست کنی زدی چشمشم کور کردی ترسیدم راستش تا حالا تو همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم سریع دستمال خیسو از رو سینه اش برداشتم و ملافه رو کشیدم روش بازم می لرزید دیگه نزدیک بود سکته کنم رفتم پتوی تخت رو هم آوردم انداختم روش که به حالت عادی برگشت نفسمو با صدا فوت کردم بیرون وقتی مطمئن شدم دمای بدنش طبیعی شده رفتم پایین یه لیوان آب آوردم بالا و از تو کیفم یه قرص برداشتم و پایین کاناپه نشستم 
من-سامی
سامی دستمو آروم کشیدم تو موهاش
من-آقا سامیار بلند شو این قرصو بخور بعد دوباره بگیر بخواب سامیار با گیجی چشماشو باز کرد و با صدای گرفته ای گفتش 
سامیار-ساعت چنده؟اوه اوه چه صداش خش دار شده بود ساعت کنار عسلی تختو نگاه کردم 4 صبح بود
من-4 صبحه
سامیار-تو از کی بیداری؟
من-از کی رو نمیدونم ولی اونقدری بودم که بگم داشتی تو تب میسوختی حالا هم حرف نزن این قرصو بخور بگیر بخواب سامیارم که معلوم بود هنوز گیجه قرصو خورد و سه نشده خوابش برد منم انقدر خسته بودم نفهمیدم کی همونجا سرمو گذاشتم رو کاناپه و خوابم برد 
با احساس سردرد شدیدی چشمامو باز کردم و تو جام نیم خیز شدم که دیدم یه فرشته کوچولو سرشو گذاشته رو کاناپه ای که من روش خوابیدم و همون جوری نشسته خوابش برده با دیدن دستمال خیس و اون کاسه پر آب و وضعیت خودم تا ته قضیه رو خوندم از دیشب هیچی یادم نمیومد ساعتو نگا کردم یازده بود آروم بلند شدم نفسو بغل کردم و بردم سمت تخت اونم غش خواب دستشو انداخت دور گردنم اول فکر کردم بیداره ولی دیدم نخیر داره خواب هفت پادشاهو میبینه خم شدمو گذاشتمش روی تخت ولی تا خواستم بلند بشم که دیدم نفس گردنمو ول نمیکنه دستاشو گرفتم که از خودم جداش کنم ولی محکمتر گرفتم پیش خودم گفتم خب تقصیر من نیست که خودش ول نمیکنه دستمو دور کمرش حلقه کردمو کنارش دراز کشیدم یکی از دستامو از دور کمرش باز کردمو گذاشتم زیر سرش ببین تو رو خدا این فرانک عوضی با اعصاب من چیکار کرده که از فرشتم غافل شدم خم شدم روی موهاشو بوسیدم و با لذت بو کشیدم این دو ماه از ترس اینکه بیدار بشه فقط نگاش کرده بودم ای بگم چی بشی فرانک که انقدر رو اعصاب من فشار وارد می کنی دیگه ستاره هم از صدام فهمیده بود یه چیزیم هست نفس تو بغلم یه تکون خورد و سرشو گذاشت رو سینه ام دستمو کردم تو موهاش چه نرمه تازه داشتم از بودنش تو بغلم لذت می بردم که یهو در باز شد و شقایق اومد تو شقایق-اه نفس پاشو چقدر....با دیدن ما حرف تو دهنش ماسید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی