داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

خنده ای کردم و گفتم:ـ بدرود!!!!و گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم رو تخت!!!از شدت عصبانیت داشتم می لرزیدم و اشکام بی وقفه از چشمام به روی تخت می‌ریخت و ردی روی گونه ام به جا می ذاشت.....باورم نمیشه اشکان و پرهام اینقدر پست باشن...... در همین حین میلاد اومد تو و با دیدن من کمی هول کرد و با شتاب اومد پیشم و بغلم کرد و گفت:ـ چی شده خانومم؟! چرا گریه می کنی عزیزم؟! چیزی شده؟!سرم رو گذاشتم رو سینه اش و اشکام رو با لباسش پاک کردم و با اخم گفتم:
ـ میلاد اشکان فهمیده که من ازدواج کردم! البته فعلا مدرکی نداره اما من می ترسم میلاد...... می ترسم!میلاد من رو بیشتر به خودش فشار داد و روی موهام بوسه می‌زد و زیر لب می‌گفت:ـ نترس، من باهاتم تا من باهاتم کسی حق نداره اذیتت کنه خانوم کوچولو!با خنده نگاهش کردم و گفتم:ـ من کوشولو ام!؟میلاد از این لحنم خنده اش گرفت و قطره اشکی که روی گونه بود رو با نوک انگشتاش پاک کرد..... دستم رو تو دستش گرفت و بر انگشتام بوسه زد و گفت:ـ آره تو کوشولوی منی!و من رو خوابوند رو تخت و شروع به قلقلک دادنم کرد!!!من هم غش کرده بودم از خنده....... به میلاد التماس می‌کردم تمومش کنه اما اون دست بردار نبود!!!!! بالاخره بعد چند دقیقه من رو ول کرد و بهم لبخندی زد و دستم رو گرفت و گفت:ـ راستی معذرت میخوام که تا مرز سکته کشوندیمت!!!!! خنده ام گرفت و گفتم:ـ اینو به نفس بگو!!!!!!! و با خنده ازش جدا شدم و رفت بیرون..........

 دوماهی می شد که با سامیار سر و سنگین بودم یعنی جفتمون شده بودیم همون سامیار و نفس سابق بچه ها اصلا باور نمی کردن ما یهو اینجوری بشیم راستش خودمم باور نمی کردم می خواستم چند روز باهاش سر سنگین بشم حساب کار دستش بیاد ولی اون چند روز با غد بازیای ما و بچه بازی های من و بی محلیای سامی تبدیل شد به دو ماه هر چقدرم این شقایق و میشا گفتن تحریکش کنیم بیاد معذرت خواهی کنه گفتم بره به درک حرف زدنمون شده بود سلام خداحافظ شب بخیر صبحا هم که بیدار می شدم نبود که بهش بگم صبح بخیر گاهی شک می کردم که شبا میاد خونه یا نه مامان اینا هم هر ماه بهمون سر می زدن و تو اون یه هفته که پیش ما بودن پسرا می رفتن هتل تا اینکه امروز گفتن تفضلی میخواد بیادشو از ما خواسته بریم فرودگاه  دنبالش توی این دوماه حسرت اون موقع ها که باهام مهربون بودو می خوردم بعد اون روز کذایی که گفت دیر میاد خونه یه غم و درد و رنج و بی تابی و درموندگی تو چشماش بود که آدمو دیوونه می کرد و بدتر ازهمه زنگ خوردن زیاد گوشیش بود سامیاری که بدون ما هیچ جا نمی رفت هفته ای دوشب دیر برمی گشت خونه منم غرورم اجازه نمی داد بپرسم چشه ولی نگاش بهم هنوز مثل قبل بود گرم و داغ با یه راز. رازی که تو نگاه خودمم بود هر چقدرم که می خواست پنهون کنه نمی شد هر چقدرم که سرد و جدی رفتار می کرد اون نگاهه سر جاش بود با صدای در سرمو چرخوندم 
شقایق-نفس زود باش آماده شو دیگه منو میلاد با ماشین اتردینینا میریم گل بگیریم و بریم فرودگاه  یه وقت دیر نشه تو با سامیارم آماده شید بیایید صداشو آروم تر کردو ادامه داد
شقایق-یکم از اون غرورت بزنی بد نیستا بابا پسر مردم روز به روز داره لاغر تر میشه داره از بین میره بیچاره اون مغرور تو مغرور با یکم باهاش حرف بزن ببین دردش چیه سرمو تکون دادم اونم رفت بیرون رفتم سمت کمد لباسامو یه مانتوی مشکی با شال مشکی برداشتم یه کت جین کوتاه تنگ سورمه ای با شلوار جین لوله تفنگی ستش انتخاب کردم و پوشیدم و دکمه های کتمو باز گذاشتم کفشای نیم بوت جلو باز مشکی 12 سانتی هم پوشیدم سریع بالای موهامو پوش دادمو جلوشو یه ور ریختم اونقدر پوش ندادم که بشه تپه چون خودمم اونجوری بدم میومد شالمو هم با دقت سرم کردم که پوش موهام نخوابه کرم پودر برنزم و برداشتم و خالی کردم تو صورتم یه رژ لب ماتم زدم با یه مداد مشکی و ریمل و در آخر به شاهکارم تو آینه خیره شدم پوست برنزه به چشمای عسلیم خیلی میومد یه نگاه دیگه به خودم کردمو رفتم سمت کمد سامیار معلوم نبود تو حموم چیکار میکنه که دوساعته درنیومده امروز هرجوری که شده باید روابطمون رو مثل قبل کنم به قول شقایق چه ایرادی داره یه بارم من غرورمو نادیده بگیرم ولی نه که برم بگم وای سامیار تو رو خدا منو ببخش و باهام مثل سابق شو من کم بود محبت تو رو دارم اینجوری نه از راه درستش که غرورمم از بین نره فقط پیش قدم میشم یه شلوار جین سورمه ای با یه پیراهن مشکی آستین بلند مردونه براش انتخاب کردم و گذاشتم رو تخت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی