داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

وقتی رفتیم تو لباسای قشنگی دیدم اما فقط یکیشون چشمم رو گرفت
صورتی بود و پایینش پفی بود اما بالاتنه اش منجوق دوزی بود و خوشگل و یه بند از سمت راست روی شونه میخورد که روش گل داشت.... خیلی خوشگل بود...... میلاد به فروشندهه گفت که لباس رو بیاره و من رفتم تو اتاق پروش تا لباس رو پرو کنم....... اتاقش خیلی بزرگ بود و قشنگ میتونستم توش ملق بزنم!!!!! لباسم رو عوض کردم و این رو پوشیدم......یکم زیادی گشاد بود به خاطر همین به میلاد گفتم که به آقاهه بگه یه سایز کوچیکترش روبیاره..........دومی دیگه قشنگ اندازه ام بود کیپ تنم..........داشتم خودم رو تو آینه نگاه میکردم که در باز شد و من چسبیدم به آینه........خدارو شکر میلاد بود.......من: اه ترسوندیم.... خب یه اهنی یه اوهونی میکردی اگه لخت بودم چی؟ دیوونه!میلاد: خب حالا که نیستی!!!!!(رو رو برم من!)میلاد: تو تنت خیلی خوشگله فکر نمیکردم به این قشنگی باشه......من: خب من اینم دیگه......میلاد: خب حالا خودت رو نگیر با لباس بودم!(ای ضد حال!)من: خب این هیکل منه دیگه!میلاد: باشه عزیزم همین خوبه دیگه؟!من: آره عالیه..... حالا برو بیرون میخوام لباسم رو عوض کنم......میلاد: من جام خوبه!من: اه میلاد الآن فروشندهه فکر بد میکنه برو بیرون.....میلاد: اگه فروشندهه نبود میذاشتی بمونم؟!من: برو بیروووووووووووووووووون!میلاد با خنده رفت بیرون و منم لباسم رو عوض کردم و اومدم بیرون.....میلاد وقتی داشت حساب میکرد فروشندهه هی به من نگاه میکرد......فروشنده: خواهرتونه؟!میلاد: باید توضیح بدم براتون؟!من: میلاد عزیزم بریم دیگه بچمون خونه تنهاس!فروشندهه کپ کرد بدبخت! میلادم لباس رو گرفت و رفتیم بیرون......وقتی اومدیم بیرون دوتاییمون خندیدیم و لباس رو گذاشتیم تو ماشین و دوباره رفتیم تو پاساژ تا الکی بچرخیم!!!!!وقتی مردم ما دو تا رو میدیدن که با هم داریم راه میایم و دست هم رو گرفتیم برخی با حسرت و بعضی دیگه با یه حس خوب نگاهمون میکردن و من غرق لذت و غرور میشدم...........چون من و میلاد یه جوری تضاد هم بودیم من لاغر و با قد متوسط بودم و میلاد هیکلی و قد بلند و این یه ترکیب جالبی به وجود آورده بود.....تو یکی از مغازه ها بغلش یه سی دی فروشی بود که من با هیجان دست میلاد رو گرفتم رفتیم تو و چند تا فیلم ترسناک و کمدی خریدیم.... میلاد با خنده پولشون رو حساب کرد و به من گفت:ـ مثه این که یادت رفته اون موقع داشتی از ترس سکته میکردیا...... بازم رفتی فیلم ترسناک گرفتی دختر؟
خندیدم و گفتم:ـ آخه دوس دارم ........بعد از اون من دوباره رفتم تو فروشگاهای دیگه و لباسای دیگه هم خریدم و حسابی چشمتون روز بد نبینه پول میلاد رو انداختم تو چاه از بس چرت و پرت خریدم ولی خب سوغاتی بود برای مامان و سحر.....برای داییم هم پیرهن خریدم به سلیقه میلاد و برای اشکان هم یه بلوز آستین کوتاه بازم به سلیقه میلاد!!!!! آخه سلیقه اش حرف نداره لامصب!از فروشگاه بیرون اومدیم و رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم به یه رستوران شیک و زیبا اما سنتی! رفتیم نشستیم و میلاد جوجه سفارش داد منم به تقلید از اون جوجه سفارشیدم!میلاد: خوب خرج گذاشتی رو دستمونا!!!!!من: ما اینیم دیگه!میلاد: آخه اینم افتخار داره؟!من: آره ......میلاد: خدا شفا بده!من: عمتو شفا بده بیشعور!میلاد: با منی؟!؟ اگه من دیگه با تو جایی اومدم...... عوض تشکرته؟!من: ببخشید خب...... دستت درد نکنه همخونه!میلاد لبخندی زد و من یه چیزی یادم اومد:ـ راستی میلاد جریان چشمک صبح چی بود؟
میلاد: نمیگم!من: بگو دیگه!میلاد:نمیگم کنه نشو!من: خیلی نامردی!میلاد: واقعا میخوای بدونی؟!من: آره.......میلاد: آخه صبح سوژه شده بودی!من: وایییی چه سوژه ای!؟
میلاد سرش رو آورد دم گوشم و گفت:ـ یه جات معلوم بود!من سرفه ام گرفت شدید و با چشمای از حدقه دراومده گفتم:ـ خیلی هیزی!میلاد: آخه ناجور بود میخواستم بهت بفهمونم ولی مثل اینکه برداشت دیگه ای کردی..... چون با اخم چشمک زدم ...... من: واییییی حالا کجا بود؟
میلاد: شکمت!من: ای بمیری خوب دو دقیقه میگفتی پیرنتو بکش پایین ...... عجبا......میلاد: ضد حال خوردی؟!من: نه خیرم!!!!غذا رو آوردن و بحث کردن ما رو تموم کردن.....بعد از خوردن غذا به سمت خونه راه افتادیم با کلی خرید!

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی