داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

من-میخوای برات لباس انتخاب کنم؟
بدون حرف سرشو تکون داد و رفت نشست روی تخت از پشت سنگینی نگاشو حس میکردم احساس میکردم مثل یه آدم برفی شدم که با اشعه های یه نگاه عسلی داره ذوب میشه یه نفس عمیق کشیدمو موهامو یه تکون دادم که بوش توی اتاق پیچید صدای نفس عمیق میومد که عطرو بو میکشه سعی کردم به نگاه عسلیش که تمام وجودمو شیرین میکرد توجهی نکنم ولی به خدا اگه من بذارم سارا به این نزدیک بشه نفس نیستم یه کت و شلوار مشکی با پیراهن نقره ای و کروات نقره ای مشکی انخاب کردم با یه کفش مجلسی ورنی مشکی که با خودم ست بشه کت و شلوار به دست برگشتم سمتش همچین زل زده بود بهم گفتم شاید یه ایرادی چیزی تو لباسم هستش
من-بیا اینا رو بپوش با اون کفش ورنی مشکیه
بدون حرف اومد کت وشلوارو گرفت و رو به روم واستاد با اون کفشای بلندم بازم تا روی شونش بودم نمیدونم از قصد بود یا همینجوری ولی نزدیک تر اومدو از کنار شونه ی راستم خم شد طرف کمدو با یه نفس عمیق کنار گودی شونم که مور مورم کرد گفت
سامی-اون مجلسیه رو میگی؟
سریع اومدم کنارو گفتم
من-آره
کفش و کت و شلوارو برداشت رفت تو رختکن یه ربع بعد اومد بیرون وای خدا کمک کن غش نکنم کت و شلوار فیت فیت تنش بود موهای نم دارش ریخته بود روی پیشونیشو ازش یه مجسمه زیبایی ساخته بود کروات به دست اومد پیشم
سامی-برام میبندی؟
من-آره بده برات ببندم سه گره ببندم یا دوگره
سامی - مامانم همیشه سه گره میبست
بعدش یه آه کشید آخی دلش برای مامانش تنگ شده
رفتم یکم نزدیک تر یقه ی کتشو گرفتم کشیدم پایین تر تا قدم برسه براش ببندم صورتش دقیقا روبه روی صورتم بود فیس تو فیس بودیم نگاهش رو تمام اجزای صورتم میچرخید کرواتو انداختم دور گردنش سرش اومد نزدیک تر یه چرخو یه گره به کروات دادم سرش اومد نزدیک تر گره ی آخر یکم کروات و محکم تر کردم سرش اومد نزدیک تر........

  دستامو از روی کروات برداشتم ولی بازم سرش اومد نزدیک تر زمزمه کرد
سامی-نفس
چشمامو باز و بسته کردم و مثل خودش زمزمه کردم چشماش جادو میکرد توی چشمای عسلیش انعکاس یه جفت چشم نقره ای دیده میشد که باعث میشد مسخ چشماش بشم
من-بله
سرش رو آورد نزدیک تر که صدای در اومد و پشت بندش صدای اتردین
-سامیار نفس زود باشید بیایید پایین مهمونا الان میرسن
سامیار رفت عقب و دستشو کلافه کرد تو موهاش یه چیزی زیر لبی گفت بعدش با صدای بلند گفت
سامیار-الان میاییم
بعد رو کرد به من
سامیار-بریم
من-موهاتو درست نمیکنی؟
سامیار-برام درست میکنی
با سر به صندلی میز توالت اشاره کردم رفت روش نشست دوتا پا از دوطرف باز دستاشم گره کرد بهمو گذاشت بین پاش اآخی چقدر امروز این حرف گوش کن شده
رفتم رو به روش واستادم تقریبا بین پاهاش بودم سرشو گرفتم تو دستم یکم اینور اونور کردم اونم هیچی نمیگفت برای امشب نباید زیاد فشنش میکردم سرشو صاف کردم مستقیم روی خودم و سشوارو برداشتم اول موهاشو خشک کنم آخی چه موهای نرمی داشت دستمو میکردم توشو در میووردم بعد از اینکه موهاش خشک شد با ژل افتادم به جون موهاش اخی بچم کلافه شده نفساش تند شده بود مثل خودمه نمیتونه یه جا بشینه دست آخرم به شاهکارم خیره شدم بدبخت سیخ نشسته بود اصلا سرشو تکون نداد دوباره سرشو تو دستام گرفتمو قشنگ اینور اونور کردم که ببینم کمو کسری نداشته باشه چشماش مست خواب بود
من-خوابت میاد سامی؟
سامی-نه چطور
بعدش از جاش بلند شد و خودشو تو آینه نگاه کرد
من-آخه چشمات خمار خماره
سامیار-دستت درد نکنه خیلی خوب شد
بعدش رفت از تو کمدش  یه جعبه آورد داد دستم
سامیار-اینم برای کروات و موهام و معذرت خواهی برای گوشیت
جعبه رو گرفتم و گفتم
من-خوبه دیگه با یه تیر چند نشون زدی
سامیار-ما اینیم دیگه
جعبه رو باز کردم یه گوشی اپل بود که از مال خودم چند مدل بالا تر بود
من-دستت درد نکنه ولی وظیفه ات بود
اومد جلو گفت
سامی-می بخشیم؟
من-باید در موردش فکر کنم
تا به خودم بیام تو بغلش بودم دستام و گذاشتم رو سینش و خواستم از بغلش بیام بیرون که گفت
سامی-بابا جون من انقدر تکون نخور دیگه میدونی تا نخوام نمیتونی بیرون بیایی از این زندون
چه تشبیه خوبی کرد زندون زندونی که کلید قفلش دست سامی بود همیشه کلید قفلا دست سامی بود حتی کلید این نگاهی که الان قفل شده بود تو نگامم دست سامی بود چشماشو بست و یه نفس کشید بی اراده سرمو گذاشتم رو سینه اش چقدر لذت بخش بود که یه تکیه گاه داشته باشی یه نفر که هر وقت بخوای بتونی بهش تکیه کنی سامی تکیه گاه خوبی بود سرشو کرده بود تو موهامو نفس میکشید.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی