داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

از اون اتفاق 4روزی میگذشتو نه من با اتردین حرف میزدم نه اتردین با من کاری داشت .اتردین خودشو با کتاب سرگرم کرده بود منم همینطور...داشتم با گوشیم ورمیرفتم که شقی مثل چی پریدتو.
من:هوی موجی چته؟؟
شقی:دیونه اومدم یادآوری کنم فردا مهمونیه تفضلیه.میخوای کاری کنی بکن..
من:وای یادم رفته بود.
شقی:آها حالا کی موجیه؟
من:تو.
شقی:پروو..
من:خب ازساعت 7شروع میشه؟
شقی:آره..
من:خب باشه شب بخیر..
شقی.این یعنی این که برم بیرون.
من:عاشق همین هوشتم..
شقی:خب باشه شب بخیر..
رو تختم که همون روزی که دعوا شده بود آورده بودن دراز کشیدم و به عکسم با اتردین که رو به روی تختا زده بودیم نگاه میکردم که نفهمیدم کی خوابم برد..

 نفس :

 -ای خدا ببین این یه روزم که دانشگاه نداریم باید برای آماده شدن مهمونی تفضلی از خواب نازمون بزنیم
با غر غر از تخت خواب بلند شدم
-این سرو صداها که از طبقه ی پایین میاد چیه دیگه
تاپمو که تا زیر سینم اومده بود بالا رو کشیدم پایین و رفتم حموم بعد از حموم حوله تنمو پوشیدمو حوله مو هم پیچیدم دور سرمو رفتم پایین واااا انگار میدون جنگه سامی مبلا رو جا به جا میکرد میلادو اتردینم کمکش میکردن از همون بالای پله ها داد زدم
من-پس دخترا کوشن
سامی-رفتن وقت آرایشگاه بگیرن
من-پس من چی؟
سامی یه لبخند ژکوند زدشو شونشو انداخت بالا
من-شونه بالا انداختنو درد گوشیم داغون شده اصلا نمیدونم کجاست گوشیتو بده ببینم
سامی-به من چه مشکل خودته هی بهت میگم با این خلفی انقدر گرم نگیر کو گوش شنوا
من-تو رو سننه دوست دارم گرم بگیرم میلاد تو گوشیتو بده
میلادم خیلی شیک گوشیشو درآورد داد بهم ای این سامیار دماغش سوخت حال کردم پسره ی هرکول
دستمو گذاشتم رو بینیمو گفتم
- اه اه چه بوی راه افتاد
پسرا هم یکم بو کشیدنو گفتن چه بویی با خنده حرص دربیاری گفتم
من-بوی دماغ سوخته سامیار خان آقا پسر من لنگ تو یکی نمیمونم دستت طلا میلاد
سامیارم که معلوم بود داره خودشو کنترل میکنه نیاد بزنه منو لتو پار کنه رفت تو آشپزخونه بعدشم زد از خونه بیرون لحظه آخر داد زدم
من-سامیار خان حرص نخور چاق میشی
که بعدش در کوبیده شد بهم
اتردین-بابا کمتر این داداش ما رو حرص بده
من-تو هم کمتر این خواهر منو حرص بده
اتردین-زبون نیست که ماشالا اندازه فرش قرمز طول و عرض داره
من-میخوام ببینم فضولش کیه
اتردین- شما از این تیکه قدیمی هنوز دست برنداشتین بابا قدیمی شد
من-بهتر از اون په نه په شما پسراس که
اتردینم دیگه حرفی نزد منم زنگ زدم به میشا اینا اونا هم گفتن برای منم نوبت گرفتن
من-میشا میگفتی سه تا آرایشگر بفرسته خونه یه وقت کارش طول میکشه تفضلی اینا میان زشته ما نباشیم این پسرا تنها باشن
میشا-بزار بپرسم میان خونه
من-میشا حواستو جمع کن قیمتش زیاد نشه انقدر از عابر بانکم استفاده کردم میترسم بابا اینا برن موجودیمو چک کنن اونوقت شک میکنن
میشا-نه بابا حواسم هست
من-قربانت بای
میشا-خدا سعدی
گوشیرو قطع کردم دادم دست میلاد
من-دستت درد نکنه
میلاد-خواهش
من-راستی این میزو صندلی که برای حیاط سفارش دادیمو کی میارن؟
میلاد-تا دوساعت دیگه با میوه و کیکو شیرینی و گلا میرسه
اتردین-تازه کارگرم گرفتیم بیان بچینن خودمون بریم به خودمون برسیم
میلاد-آره دخترای خوشگل امشب زیاده
من-خجالت بکشید امشب شما مردای زن دارید باید مثل عاشق پیشه ها رفتار کنید
اتردین- آخه زیادیتون میشه
من-حالا که اینطوریه من زنگ میزنم به خلفی یه سر بیاد اینجا ماشلا تو دانشگا پسرای خوشگل زیاده
میلاد-اگه به سامیار نگفتم
من-یه آشی برات نپختم
همه با هم زدیم زیر خنده داشتم میرفتم تو اتاقم که میلاد گفت میشا اس داده که ساعت4 با آرایشگر اینجاست ساعتو نگاه کردم 1 بود این دخترا هم که معلوم نبود بیرون چیکار دارن پشیمون شدمو رفتم تو آشپزخونه تا یه چیزی درست کنم خب ببینم چی داریم یه نگاه کلی به آشپزخونه کردم دیدم بعله یخچال خالی شده یادم باشه به این پسرا بگم برن برای خونه خرید کنن از تو اشپزخونه داد زدم
من-میلاد یه زنگ به شویه فراری ما بزن بگو یه بسته همبرگر بگیره سرخ کنیم وگرنه گشنه میمونیم
میلاد آروم طوری که من نشنوم ولی چون گوشم تیز بود شنیدم گفت
-تا کارشون گیر میکنه شوهر شوهر میکنن
من-شنیدما میلاد
میلاد-با تو نبودم که

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی