داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

پاشو برو پیش فرانک جونت دیگه..اون بچه هم نگران نباش نفس خودش میدونه چیکارش کنه..سامی قرمز شد با صدای بلند که موهای من سیخ شد گفت:
سامی:میشا خوب گوش کن ببین چی میگم اولا این که همه چی یک سو تفاهمه.دوما اون بچه بچه ی منه.بفهم!نمیذارم واسه کسه دیگه ای باشه همین جور که نمیذارم نفس مال کسه دیگه ای باشه..مطمئن باش نمیذارم دست هیچ آدم دیگه ای به زن و بچه ام بخوره..
من:پس اون روز تو اتاق.با فرانک چه غلطی می‌کردید..
سامی:نفس خیلی راحت می‌تونست ازم بپرسه..
من:ولی فکر کنم اگه یکم دیرتر میومد اونوقت هم تصویر بدون شرح میشد هم می‌تونست از دو تاییتون بپرسه..
دستشو آورد بالا بزنه تو صورتم که تو هوا مشتش کرد گفت:حیف که یاد گرفتم رو زن جماعت دست بلند نکنم وگرنه...بعدم شروع کرد به توضیحه همه ی ماجرای فرانک از اول تا آخر..بعد از این که تموم شد من که تو بهت بودم.
من:یعنی.یعنی نفس به خاطر هیچ و پوچ رفته؟یعنی به خاطر یک نقشه ی ابلهانه یک زن؟آخه نفس این وسط چه گناهی داشته؟
سامی:منم موندم.میشا تو هیچ نشونی که منو به نفس برسونه نداری؟
من:نه!ایمیلشو که عوض کرده تلفنشم که خاموشه.آدرس خونه شونم که عوض شده..سامی پا شد یک دونه مشت محکم زد تو آینه که دستش خون اومد :لعنت به این شانس!!ترسیدم سریع رفتم بیرون باند و بتادین آوردم دستشو بستم بعدم گفتم:سامی واقعا متاسفم.اگه آدرسی از نفس پیدا کردم حتما بهت خبر میدم.نگاه غمگینی بهم کرد که غم توش موج می‌زد و باعث شد اشک تو چشمام جمع بشه گفت:ممنون.از اتاق که اومدم بیرون هم به نفس حسودیم میشد که حداقل سامی دوستش داره هم دلم می‌سوخت که الکی الکی زندگیش داره نابود میشه..شنلم و برداشتم رفتم پشت ساختمون که استخر داشت و بغلشم صندلی های بزرگ تاشو داشت.درازکشیدم رو صندلی و به آسمون پرستاره ی شهر..یک قطره اشک ریخت رو گونه ام.با تن صدای معمولی گفتم:
من:خدایا چرا باید زندگیه ما اینجوری میشد؟چرا من باید عاشق همخونه ام که قراره 7ماه دیگه ازش جدا شم بشم؟؟چرا باید همیشه به پایان این عشق فکر کنم؟چرا باید عاشق کسی بشم که حتی مطمئن نیستم اونم منو دوست داره یانه؟چرا باید الآن که به گرمای اغوشش نیاز دارم پیشم نباشه؟چرا...باصدایی که از پشتم اومد سکته رو زدم..
-یک شب پرستاره ی قشنگ یک دختر قشنگ یک اعتراف عاشقانه ی قشنگ!


با چیزایی که می شنیدم به گوش خودمم اعتماد نداشتم یک نیشگون از پام گرفتم که دیدم نه رویا نیست حقیقته!!میشای من! عشق من! داره میگه منو دوست داره؟ داشتم بال در می آوردم.
رفتم پشت سرش وایسادم دست به سینه وایسادم گفتم:یک شب پرستاره ی قشنگ یک دخترقشنگ یک اعتراف عاشقانه ی قشنگ!درحالی که هول کرده بود و به تته پته افتاده بود سریع از جاش بلندشد و 
گفت:م..م..من...من..نمیخواس....نمیخواستم....
رفتم جلوتر و انگشتمو گذاشتم رو لبش و گفتم:هیشششش.آدم یک حرفو که میزنه باید تا تهش بره.چرا داری حرفی که زدی و انکار می کنی؟سرمو خم کردم و روی لبشو یک بوسه زدم و بغلش کردم.بیچاره انقدر تو شک بود که اصلا نمی تونست حرفی بزنه.
گفتم:گفتی به گرمای آغوشم نیاز داری درسته؟حالا تا صبح با گرمای این آغوش گرم شو..
بالاخره به حرف اومد:ا..ات..اتردین چی میگی؟یعنی تو هم...پریدم وسط حرفشو گفتم: آره منم دوست دارم عشق من..یک قطره اشک از چشمش چکید که با سر انگشتم پاکش کردم و گفتم:چیه از این که دوست دارم ناراحتی؟؟
میشا:نه نه.فقط فقط باورم نمیشه..
لبخندی زدم و گفتم:چرا؟
هیچی نگفت و من بیشتر به خودم فشارش دادم و رو به آسمون گفتم:
من:خدایا این حال رو از ما نگیر.الهی آمین..خندیدم اونم خندید و یک دونه زد به پهلوم و 
گفت:دیوونه ی خل و چل..
من:خل وچلم کردی دختر..
میشا:اعتراف کن از کی چشمت نا پاک شد؟
خندیدم و گفتم:نه این که واسه شما پاک بوده.بعدم خانوما مقدمان.
میشا:نه دیگه به هر حال مردی گفتن زنی گفتن..
من:ا نه بابا..
میشا: آره بـــابــا.
دستشو کشیدم نشستم روی همون صندلی که دراز کشیده بود و اونم گذاشتم رو پام و
گفتم:درست نمیدونم ولی اگه بخوام بگم یادته روز اول تو رستوران؟خندید وگفت: آره..
من:اون روز من و سامی و میلاد روی شما زوم کرده بودیم و داشتیم درباره ی خونه حرف می‌زدیم که فهمیدیم شما هم مشکل ما رو دارید.بعدم که....
میشا:خب بقیه اش...
من:خب هیچی دیگه بار اولی که روت غیرتی شدم سر کلاس اون استاد خلفی بود.که اونجوری باهات حرف می‌زد می خواستم بیام گردنشو بشکنم..
میشا:خشم اژدها وارد می‌شود..بینیشو گاز گرفتم و 
گفتم:شیطونی نکن..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی