داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 رو تخت نشست و گونه ام رو نوازش کرد و 
گفت:ـ ناراحت نباش شقایق من.... خوب میشه.... نفس میاد اینقدر نرو تو خودت دختر....
من: بیچاره سامیار... چی میکشه
میلاد سرش رو تکون داد و هیچی نگفت...دلم گرفته بود باید با خودم خلوت می کردم ولی اینجا نمیشد...از تخت پایین اومدم و رفتم سمت کمد و مانتو شلوارمو برداشتم که بپوشم... میلاد با تعجب نگاهم کرد و گفت:ـ کجا؟من: میلادی واقعا الآن لازم دارم که یکم با خودم خلوت کنم میخوام برم پیاده تا سر کوچه یه دوری بزنم خواهشا تنهام بذار...
میلاد بلند شد و گفت:ـ منم میام...رفتم سمتش و جلوش رو گرفتم و گفتم:ـ نه میلاد خواهش میکنم..... زود بر می گردم....و رو انگشتای پام بلند شدم لبای میلاد رو بوسیدم و شالم رو سرم کردم و رفتم بیرون...وقتی اومدم بیرون تازه فهمیدم چه گندی زدم کاش نمیومدم!!! کوچه تاریک بود و خلوت... نسیم خنکی می‌وزید و هوا ابری بود و هر لحظه ممکن بود بارون بیاد...صدای قدمام تو کوچه پیچیده بود... دلم برای نفس تنگ شده بود... خیلی زیاد با رفتنش خیلی پکر شده بودم... سامیارم بهم ریخت... میشا هم دست کمی از من نداره...دلم خیلی گرفته... با رفتن نفس ، نصف روح منم رفت... به نفس خیلی وابسته بودم دوستای جون جونی بودیم... وایی اگه میلادم بره که دیگه روحی واسم نمیمونه من می‌میرم...فکر کن چهار ماه دیگه میاد خواستگاری.... من و میلاد... لبخندی زدم و سرم رو بالا آوردم و دیدم که خیلی از خونه دور شدم.... شونه ای بالا انداختم و بازم به راهم ادامه دادم....سنگ جلوی پام رو پرت کردم به جلو... با صدای کفشی از پشت سرم با ترس برگشتم... چیزی نبود... بازم به راهم ادامه دادم...بازم صدای راه رفتن اومد..... دوباره برگشتم که با کشیده شدن بازوم توی کوچه بغلی خواستم جیغ بکشم که دستی روی دهنم رو گرفت و خفه ام کرد...ـ سلام خوشگله!با شنیدن صداش خون تو رگام یخ زد... تقلا می کردم که از دستش فرار کنم اما خیلی قدرتمند بود... شونه ام رو گرفت و پرتم کرد سمت دیوار... از ترس قلبم تند تند میزد و دستام یخ زده بود....چشمای خمار پدرام بدنم رو لرزوند... خدایا پدرام مست بود خودت کمکم کن.... تا دستش رو برداشت خواستم جیغ بکشم که لباش رو با لبام قفل کرد... از بوی بد دهنش حالت تهوع گرفتم... سعی کردم پرتش کنم اونور اما نتونستم...لباش رو گاز گرفتم و شوری خون رو تو دهنم حس کردم اما پدرام بی مهابا لبام رو می‌بوسید... لبام درد گرفته بود... ناگهان پدرام دستش رو از رو بازوم برداشت و مچ دستم رو گرفت و میخواست ببره سمت ماشینش... دیگه اشکم دراومده بود و فقط دعا می‌کردم بتونم از دستش فرار کنم هرچقدر مقاومت می‌کردم اون جری تر میشد...... با ترس نگاهش کردم اما اون قهقهه ای زد و منو تا دم ماشین برد... دوباره برم گردوند و خواست دوباره ببوستم که تو یه تصمیم ناگهانی محکم زدم وسط پاش که از درد به خودش می‌پیچید و رو زمین افتاده بود...سریع با آخرین توانم دویدم سمت خونه.... به پشت سرم نگاه کردم... پدرام هنوز هم رو زمین افتاده بود اما داشت بلند میشد... با دیدن اینکه داره بلند میشه تند تر دویدم و وقتی رسیدم بی وقفه در زدم که میشا با ترس درو باز کرد و گفت:ـ مگه سر آور .....که با دیدن چهره ی رنگ پریده و بدن لرزونم حرفش رو نصفه و نیمه ول کرد و 
گفت:ـ چته شقایق؟! چرا می لرزی؟! چرا گریه می‌کنی دختر؟!بدون اینکه جوابشو بدم رفتم بالا و خودمو پرت کردم تو اتاق و رفتم تو بغل میلاد که با وارد شدن من ایستاده بود، الآن واقعا به اغوش گرم و امنش نیاز داشتم.....میلاد با ترس سرم رو نوازش می‌کرد و روی موهام بوسه های داغش رو میزد و با لحنی که نگرانی توش موج میزد پرسید:ـ چی شدی شقایق چته دختر؟!
من: میلاد، میلاد... پدرام...نفسم بالا نمیومد از بس تند دویده بودم...میلاد چونه ام رو گرفت و گرفت بالا و تو چشام نگاه کرد و گفت:ـ پدرام چی عزیزم؟من: پدرام می‌خواست.... می‌خواست... اون مست بود...چهره برافروخته میلاد ترسم رو بیشتر کرد:ـ شقایق چی شد؟!
من: نمیخوام تعریف کنم....میلاد سرم رو بیشتر به سینه اش فشرد و هیچی نگفت...سعی می‌کرد آرومم کنه که تو همین حین میشا با یه لیوان آب قند وارد شد و اونو داد دستم و من جرعه جرعه محتوای لیوان رو سر کشیدم... هنوز هم دستام می‌لرزید اما بهتر شده بودم... با نگرانی نگاهم کرد ولی با اشاره من چیزی نگفت و رفت بیرون....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی