داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

جیغ زد و گفت:ای حالا این یک ذره بینی هم که داریم ما بزن منهدمش کن..خندیدم و گفتم:هیچی دیگه شب مهمونیه تفضلی که باید بگم دیووانه کننده شده بودی..
پشت چشمی نازک کرد و گفت: آره مشخص بود رفته بودی چسبیده بودی به اون خیار..
من:درسته پیشه اون بودم ولی تمام حواسم پیش تو بود...
از اون به بعد دیگه رفتارام دست خودم نبود مثل اون روزی که تو سپیدان افتادی داشتم سکته می کردم....صدای میلاد پارازیت انداخت:به به اینا رو چه حالی دارن می کنن..
میشا:هان چیه حسودیت میشه؟؟تو هم برو بچسب به شقی جونت..بعدم زبونشو درآورد..
میلاد:ههه.شقی که الآن داره خواب هفت پادشاهو میبینه..میشا بلند شد و گفت:صبرکن داداش جان خودم الآن میرم به شیوه ی میشایی بیدارش میکنم..
میلاد:چه شکلی؟
میشا:از اتردین بپرس.یک بار نصف شب اونجوری بیدارش کردم..
من:هییی میشا دیوونه نکن بیچاره سنگ کوب میکنه..
میشا:نه بابا نترس خواهرانه بیدارش میکنم..بعدم دویید تو ساختمون منم با نگاهم دنبالش کردم و ناخودآگاه یک لبخند روی لبم نقش بست..خدایا میشا رو برام نگه دار

نفس
من-جانم مامان
مامان-سلام دخترم خوبی اونجا راحتی؟
-مادر من آخه فدات بشم تو هر روز هر روز که زنگ می زنی این سوالو می پرسی من جام راحته خیالتون راحت شما چی پیش مادر جون راحت هستید
مامان-آره عزیزم
-بابا توی بیمارستان جدید جا افتاده؟
مامان-آره گلم یکی از سهام داراشم شده
-خب مامان کاری ندارید؟
مامان-نه دخترم دیگه سفارش نکنما مواظب خودت باش
-قربان شما چشم خداحافظ
گوشی رو قطع کردم توی صدای مامان فقط و فقط نگرانی و دلهره با ترس و حس می کردم و یه جور پنهان کاری داییم که با زنش خونه ی مادر جونم زندگی می کرد برای یه ماموریت کاری رفته بود بوشهر مامان اینا هم چون مادرجون تنها بود رفته بودن پیش اون بابا هم چون یکم از محل کارش دور میفتاد به پیشنهاد دوستش رفت تو بیمارستانی که دوستش یکی از سهامداراش بود همه چی دست به دست هم داده بود تا کسی از من خبری نداشته باشه تصمیم گرفتم با میشا هم فقط گهگداری با ایمیل قدیمیم ارتباط داشته باشم.فرشته رفته بود دانشگاهش تصمیم گرفته بودم درسای دانشگاهمو غیر حضوری پاس کنم تا خرخره واحد برداشته بودم عمو چون خودش استاد دانشگاه بود خرش خیلی می رفت با پارتی بازیی سریع کارامو جور کرد هرچند که مخالف این بود که غیر حضوری درس بخونم معتقد بود باید برم تو اجتماع ولی نمیدونست من از همین اجتماع بیزار بودم و فراری رفتم کنار عمو که با روبدوشام روی مبل نشسته بود و یه دستش کافی بود و با اون یکی دستش روزنامه رو گرفته بود و مطالعه می کرد نشستم
من-عمویی 
عینکشو از روی چشماش برداشت و روزنامه رو گذاشت روی میز شیشه ای عمو-جانم برام سخت بود گفتنش ولی بالاخره که چی تمام این دو هفته رو بهش فکر کرده بودم
من-عمو مامان اینا بالاخره قضیه بچه رو میفهمن
عمو-میگیم یکی از استادای دانشگاه ازت خواستگاری کرده تو هم بی میل نیستی اینجا عقد می کنید بعدش میرید ایران جشن می گیرید
من-عمو از شما همچین فکرایی بعیده بابا حتما میاد که این خواستگار منو ببینه تازه مگه مامان به همین راحتیا راضی میشه یه نگاه بهم کرد که معنیش دقیقا این بود تو هنوز بچه ای 
عمو-توی این یه هفته مقدمه اش رو چیدم و گفتم که تو هم بی میل نیستی و پسره پاشنه در خونه رو شکسته همه چی تمومه و از نظر من پسر مقبولی بابات هم گفته تا نظر نفس چی باشه
من-بالاخره نمیخواد برای عقد دخترش بیاد
عمو-نفس هول نکن ولی مثل اینکه زیر دست بابات یه شخص مهمی توی اتاق عمل رفته کما خانواده طرفم شکایت کردن که عمد بوده کار بابات. میتونسته نجاتش بده 
یخ کردم توی این مدت انقدر ضعیف شده بودم که طاقت ضربه دیگه ای رو نداشتم آب دهنمو قورت دادم و به عمو نگاه کردم
عمو- بابات ممنوع الخروجه نفس
من-ی ی یعنی چییی؟
عمو-فعلا ممنوع الخروجه تا طرف از کما در بیاد اگه در نیاد پلیس جدی تر عمل میکنه
من-پلیس؟امکان نداره بابا از قصد کاری رو کنه
عمو-اینو ما می دونیم نه پلیس
بابا آخه خدا چرا این همه بلا چرا یه دفعه سر خانواده ما اومد تازه معنی ترس و دلهره ی توی صدای مامانو درک می کردم 
من-عمو بعدش چی وقتی رفتم ایران با یه بچه و بدون شوهر چی؟
عمو-نمیری ایران
من-عمو خودت میدونی نمیتونم توی غربت دووم بیارم باید برم ایران
عمو-دراون صورت میگیم که طلاق گرفتی
من-نه اونموقع بابا همه چی رو تقصیر شما میندازه
عمو سرمو گرفت و گذاشت رو سینه اشو گفت
عمو-مشکلات نفسم تموم بشه اشکال نداره مگه عمو چند تا نفس داره

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی