داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 خدایا به من صبر بده ... صداش چرا اینجوری شده؟! خواستم جواب بدم ... دیگه طاقت نداشتم ... ولی قبل از اینکه من چشمامو باز کنم و حرفی بزنم صدای ناله مانندش خفه ام کرد:
- خدایا ... خدایا مگه بنده بدی بودم برات؟ داری مجازاتم می کنی؟! خدایا چقدر دیگه التماست کنم ... خسته شدم خدا ... خسته شدم ...
گوش هام اینقدر تیز شده بود که خرگوش پیشم کم می اورد ... داشتم حرفاش رو می بلعیدم ... چی داشت می گفت؟ ادامه داد:
- آخه من دیگه چی کار باید بکنم؟ خدایا مردن سخت تر از این عذابی نیست که من دارم می کشم ... می خوامش اما نباید بخوام ... بگو چی کار کنم که تا خرخره توی این عشق ممنوعه فرو رفتم ... د خدا! اگه قراره اونو از من بگیری خوب جونمو بگیر ... تو که دیگه بهتر از هر کسی می دونی من تحملش رو ندارم ...
حس کردم اینبار روی صحبتش با من شده ... قلبم جوری داشت می کوبید که هر آن انتظار می رفت رسوام کنه :
- چرا اینقدر اذیتم می کنی ... چرا دوست داری غرورم رو بشکنی و از روش رد بشی؟ حتما فهمیدی چه بلایی سرم اوردی ... می خوای اذیت کنی ... آره اینم برای تو یه بازیه ... یه بازی که داری ازش لذت می بری ... تو فهمیدی ... ویولت من ... تو فهمیدی آراد عاشقت شده ... آراد ... عاشقت شده ...
به گوش هام اطمینان نداشتم ... چقدر برای این لحظه انتظار کشیده بودم ... خدایا! یا مسیح! دوست داشتم همون لحظه دستم رو ببرم رو به آسمون و تشکر کنم ... بغضش شکست ... صدای هق هقش که بلند شد به جنون رسیدم ...
- می دونم نباید می شدم ... اما شدم ... لعنتی چی کارت می کردم وقتی می یومدی و با شیطنت هات دست می کشیدی روی دلم؟ احساسم رو قلقلک می دادی ... با خنده هات ... با جیغ هات شیطنت هات و در عین حال نجابتت ... آخه مگه دست من بود؟!!!! تو چه می فهمیدی حتی اون کل کل های بچه گونه رو انجام می دادم تا تو تلافی کنی و من لذت ببرم ... تو چه می فهمیدی که از همون اول ... از همون اول فهمیدم اسیر عشق ممنوع تو شدم ...
هق هقش شدید شد ... از صدای خش خش لباسش فهمیدم بلند شده و داره می ره از اتاق بیرون ... دیگه حال خودم دست خودم نبود ... اگه الان حرفی نمی زدم شاید دیگه هیچ وقت نمی تونستم اعترافاتش رو بشنوم ... سریع نشستم روی تخت ... اشک هام بی محابا ریختن روی صورتم ... کشدار و پر تمنا صداش کردم:
- آراااااد ....
سر جاش ایستاد ... شاید هم خشک شد ... تکون نمیخورد ... با هق هق و التماس گفتم:
- منم توی این عشق ممنوع غرق شدم ... خیلی وقته ... خیلی وقته آراد ... نرو ... تنهام نذار ...
آراد چرخید ... آهسته ... صورتش از اشک هاش برق می زد ... از جا بلند شدم ... رفتم طرفش جلوش ایستادم و با زاری گفتم:
- چرا؟ چرا اینهمه وقت سکوت کردی؟ چرا هر دو مون رو عذاب دادی؟ چرا؟!!!
آراد سرش رو انداخت زیر ... صورتش حسابی در هم بود ... هیچی نمی گفت ... انگار حرفی دیگه نداشت که بزنه ... آروم رفت سمت تخت و نشست لب تخت ... فین فین کردم و گفتم:
- فکر کردی فقط تو زجر کشیدی؟ فقط تو به این تفاوت دین لعنتی فکر کردی؟ فقط تو ذهنت مشغول بود؟ فقط تو منو دوست داشتی؟ نخیر اشتباه می کنی ... منم عذاب کشیدم ... منم صد جا تحقیق کردم ... از صد نفر پرسیدم ... هر بار یه دختر چادری اومد طرفت مردم و زنده شدم ... گفتم آراد منو می خواد چی کار؟ یه دختر جلف سبک سبکسر ... سعی کردم خوب باشم ... سعی کردم دیگه دوست پسر نداشته باشم ... دور کارایی که می کردم خط کشیدم ... پارتی نرفتم ... حتی اومدم مشهد تا بتونم با اعتقاداتت آشناتر بشم ... چرا خواستی تنها باشی؟ چرا گذاشتی تنها باشم؟
سرش رو بین دستاش گرفت و به حرف اومد... صداش تحلیل رفته بود:
- نمی دونم .... باید خوشحال باشم که همه چی رو شنیدی یا ناراحت ... نمی دونم حقت بود بدونی ... یا نه؟ اما .. خوب حالا می دونی ... آره ... من ... من ... به تو علاقه دارم ... خیلی ... خیلی هم زیاد ... اما هم من می دونم هم تو ... این ... درستش نیست ... تو که می دونی من ادمی نیستم که از یه دختر سو استفاده کنم ... پاکی توام اینقدر بهم ثابت شده که بدونم توام نمی تونی برای یه مرد معشوقه باشی ... تو می تونی ... می تونی همسر یه مرد باشه ... چراغ خونه اش ...
به اینجا که رسید با مشت کوبید کف دست دیگه اش و داد کشید:
- ولی اون مرد نمی تونم من باشم ... می فهمی؟
بغضش ترکید و گفت:
- من ... من آشغال فقط می تونم صیغه ات کنم ... همین ... من اینو نمی خوام ویولت ... من تو رو برای خودم می خوام برای همیشه ... چرا باید می ذاشتم بفهمی دیوونه اتم؟ چرا باید می فهمیدی؟ چرا باید پا به پای من عذاب می کشیدی؟ الان برای چی فهمیدی؟! برای چی؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی