داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

داستان آغوش قسمت 50

 همه پسرا سر و تهشون توی تلویزیونه که کی فوتبال می ده و کی نود می ده ... ریشه کن بشه این فوتبال و عادل فردوسی پور! از غر غر های خودم خنده ام گرفته بود ... آراد سریع اومد به طرفمون و رو به وارنا گفت:
- سلام ببخشید ... خیلی معطل شدین؟
- سلام نه نه شما ببخش ... این موقع شب کشیدیمت از خونه بیرون ...
- خواهش می کنم بابا وظیفه است ...
سریع کرکره برقی رو داد بالا و درو با کلید باز کرد ... خودش کنار ایستاد و رو به وارنا گفت:
- بفرمایین خواهش می کنم ...
وارنا بی تعارف رفت تو و من که یه گوشه عین چوب لباسی بی حرمت و صامت ایستاده بودم اومدم دنبالش برم که آراد یواش گفت:
- به من می خندیدی؟
با تعجب نگاش کردم ... من؟ کی؟! هان ! اونموقع داشتم به غر غر های خودم می خندیدم ... خنده ام گشادتر شد و بی توجه بهش رفتم تو ... بیچاره یه کم حرص بخور تا منو حرص ندی! اونم پشت سرمون اومد و کلید برق رو زد ... مغازه غرق نور شد ... چقدر فرش! هم دستباف و هم ماشینی ... ماشینی ها رو آویزون کرده بودن به یه چیزایی شبیه رگال! و دستباف ها روی هم دسته دسته چیده شده بود ... آراد رفت طرف یکی از دسته های فرش ... کمی زیر و روشون کرد و گفت:
- فکر کنم اینو می خواین درسته؟
وارنا رفت طرفش و من با کنجکاوی رفتم طرف میزی که آخر مغازه قرار داشت ... یه میز شیک بزرگ که روش دسته های فاکتور و چند تا نقشه و یه سری چیز دیگه قرار داشت ... نشستم لب میز و دستم رفت سمت نقشه ها ... یه کم زیر و روشون کردم ولی چیزی سر در نیاوردم ... با حرص پرتشون کردم روی میز و پریدم از روی میز پایین ... آراد داشت قالی رو تا می زد که بتونیم ببریمش ... وارنا هم اومد سمت میزی که من نشسته بودم و دسته چکش رو در اورد تا مبلغ فرش رو بنویسه ... 
وقتی دیدم حواس آراد نیست گفتم:
- اااا چه دم و دستگاهی ...
- ندید بدید بازی در نیار ویو ...
- خوب مغازه شون گنده است ...
لبخندی زد و گفت:
- هم گنده هم شیک ...
- اوهوم ...
- چیه حسودیت می شه؟
- نخیر شرکت پاپا خیلی هم بزرگ تره ...
خندید و گفت:
- حرف نزن بذار حواسم به نوشتنم باشه ... غلط بنویسم یکی از چکام خراب می شه ...
- وارنا شش میلیون از کجا می خوای بیاری؟
- ماشینو می فروشم ....
با حیرت گفتم:
- چی؟
- چاره ای نیست ...
- بی ماشین چی کار می کنی؟
- مزدا رو می دم یه دویست و شش می گیرم ... اینجوری هم می شه زندگی کرد ...
- نه ... نمی خوام! حیف ماشینته ... خوب از پاپا می گیریم ...
- نمی خوام برای مشکلم دست به دامن پاپا بشم ...
- تو دو روز دیگه بخوای زن بگیری همین پاپا باید خرجتو بده ...
با عصبانیت گفت:
- می شه تمومش کنی ویولت؟ باید تمرکز کنم ...
ساکت شدم ... به اندازه کافی برای خودش سخت بود ... من نباید تازه یادش می انداختم ... پاپا می خواست وارنا محکم بار بیاد ... وارنا هم یاد گرفته بود هیچ وقت ازش کمک مالی نگیره .... البته خوب می دونستم لب تر کنیم پاپای پاپا حسابامون رو لبریز از پول می کنه ولی من و وارنا اهل اینجور کارا نبودیم ... صدای آراد بلند شد:
- گذاشتمش دم در ...
- دست شما درد نکنه ...
- خواهش می کنم ...
وارنا چک رو از دسته چکش جدا کرد و گرفت سمت آراد ... آراد سریع گفت:
- قابل شما رو اصلا نداره ...
- نه بابا این حرفا چیه؟ بفرمایید همین که زحمت کشیدی اومدی دم مغازه خودش خیلیه ...
- آخه ...
- بگیر خواهش می کنم ...
آراد ناچارا چک رو گرفت ... ولی بدون اینکه نگاهی به قیمتش بندازه رفت سمت میزش و گفت:
- بذارین فاکتورش رو براتون بنویسم ...
توی دلم داشتم می گفتم:
- وا! این چرا نگاه نکرد ببینه چک چی هست؟ چه مبلغی نوشته؟تاریخش کیه؟ در وجه کیه! این همه اعتماد داره به ما یعنی؟ یعنی در اصل به من ... چون وارنا رو که نمی شناسه ...
ناخودآگاه دوباره نیشم شل شد ... صدای آه بلند آراد نگاهم رو کشید به اون سمت ... یکی از نقشه ها رو برداشت و با ناراحتی گفت:
- وای .... وای ... ببین چی شده!
با کنجکاوی سرک کشیدم ... اوخخخخخ ... نقشه نصفه اش سیاه سیاه شده بود ... حتما جوهر ریخته بود روش ... ولی من همین الان اینا رو نگاه کردم چیزیشون نبود که! آراد نقشه رو پرت کرد روی میز و شیشه جوهر رو برداشت ... با کینه به من نگاه کردم و یه تای ابروش پرید بالا ... دستمو گرفتم جلوی دهنم ... وای چه گندی! لابد اون موقع که نقشه رو پرت کردم خورده به شیشه و اینجوری شد ... چه شبی شد امشب! گند پشت گند ... بیا! خدایا من می خوام سر به سر این نذارم خودت نمی ذاری ... اینبار که من کاری نکردم ... خودت خواستی سزاشو بدی ... منو معاف کن ... باز دوباره خنده ام گرفت ... وارنا که متوجه نگاه های آراد و چهره خندان من شد با حیرت گفت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی