داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 گن گیشکت؟
اینقدر که از عمد و مسخره بازی گفته بودم گنگیشک حالا جلوی اینم سوتی دادم! ولی به روی خودم نیاوردم و گفتم:
- بله! کوش؟
لبشو گاز گرفت که نخنده و گفت:
- شرمنده! مرده بود ... انداختمش توی زباله ها ...
با ناباوری نگاش کردم ... خونسردانه شونه بالا انداخت ... آراگل شونه مو فشار داد و گفت:
- برو بشین جلوی شومینه ... سرما می خوری به خدا ...
دست آراگل رو پس زدم و گفتم:
- دروغ می گی!
- دروغم چیه؟ می تونی بری ببینش ...
چونه ام شروع کرد به لرزیدن ... طاقت دیدن مردن حیوونا رو نداشتم ... نشستم روی مبل و یه فطره اشک از چشمام چکید ... آراگل با حیرت گفت:
- ویولت! داری گریه می کنی؟!!!!
حق داشت تعجب کنه ! تا حالا اشک منو ندیده بود ... صورتمو با دستم پوشوندم ... نمی خواستم آراد اشکامو ببینه ... آراد یه کم با تعجب جلوم ایستاد و بعد با سرعت رفت سمت اتاقش ... آراگل به زور منو کشید جلوی شومینه و گفت:
- بابا یه گنجیشک بود فقط ... هیچ کار خدا بی حکمت نیست ... اون باید می مرد ... تقصیر تو نبود که ...
- چطور دلشون اومد بکشنش؟ گنجیشک بیچاره!
پتو رو پیچید دورم و گفت:
- باور کن هنوزم باور نمی شه داری به خاطر یه گنجیشک گریه می کنی ... آراد هم هنگ کرده بود!
بی توجه به حرفاش سرمو گذاشتم روی پاهام ... سرم خیلی درد می کرد ... ساعت پنج بود ... وقت داشتم یه کم بخوابم ... می دونستم زشته خونه مردم بگیرم بخوابم ولی حقیقتا دست خودم نبود ... خیلی خوابم می یومد ... 
 صداهای کنارم عین موج به گوش می رسید ...
- داره مثل کوره می سوزه! چه خاکی تو سرم بریزم آراد؟
- بلندش کن ببریمش بیمارستان ...
صدای آراد واقعا نگران بود یا من اینطور حس می کردم؟ آراگل با عصبانیت گفت:
- همه اش تقصیر توئه ... حالا چه جوری به خونواده اش خبر بدم؟ من که عمرا اگه روم بشه ...
- آراگل! می شه دو دقیقه زبون به کام بگیری؟ این دختر الان تلف می شه بلندش کن ببریمش ...
- برو لباساشو از توی اتاق من بیار ...
صدای پاهایی رو شنیدم که دور شد ... نا خودآگاه نالیدم ...
- آب ...
دهنم بدجور خشک شده بود و داغ داغ شده بودم ... حس می کردم توی آتیشم! آراگل سرمو آورد بالا و گفت:
- بمیرم ... تشنه ته؟ می تونی بشینی؟ بشین تا برم برات آب بیارم ...
به کمک آراگل سر جام نشستم ... سرم اندازه کوه سنگین بود ... حس می کردم گلوم هم خیلی متورمه ... آراد از اتاق اومد بیرون غر زد:
- داره برف می یاد!
با دیدن من که نشستم یه لحظه سر جاش خشک شد ... و بعد با سرعت اومد طرفم و گفت:
- خوبین شما؟
آخ کاش قدرت داشتم یکی بخوابونم توی صورتش ... پسره خر! همه اش زیر سر این بود ... اگه به امتحان فردا نرسم بدبخت می شم ... آراگل بدو بدو رفت و با یه لیوان آب برگشت ... لیوان رو گرفت جلوی دهنم ... یه جرعه بیشتر نتونستم بخورم ... دهنم خیلی تلخ بود ... آب برام طعم زهرمار می داد ... صورتمو جمع کردم و گفتم:
- تلخه!
آراد سریع گفت:
- طبیعیه ... چون تب داری ...
همه خشونتم رو ریختم توی نگام و با حرص نگاش کردم ... چند لحظه زل زد توی چشمای تب دار و خسته ام و با صدای آهسته ای گفت:
- به علی نمی خواستم اینطوری بشه ...
سرمو انداختم زیر ... آراگل کمک کرد لباسم رو بپوشم و همونطوری گفت:
- ویولت به کسی نمی خوای زنگ بزنیم؟ ما می بریمت بیمارستان بگو بگم یکی از اعضای خونواده ات هم بیاد ...
حال حرف زدن نداشتم ... فقط به گوشیم اشاره کردم و گفتم:
- وارنا ...
آراد سریع گوشی منو قاپید و گفت:
- کی؟
- وارنا ... داداشم ...
آراد زل زده بود روی صفحه گوشی ... اه لعنتی ندید بدید! یه عکس از خودم گذاشته بودم روی صفحه ... وضع عکسه زیاد خوب نبود ... آراد هم بی توجه به من زل زده بود به صفحه ... آراگل یه نگاه به من کرد که خیره شده بودم به آراد و یه نگاه به آراد که خیره شده بود به صفحه گوشی ... توپید:
- آراد! بجنب دیگه ...
آراد به خودش اومد و گفت:
- باشه باشه ... شماره رو گرفت و گوشی رو داد به آراگل ...
زمزمه وار گفت:
- تو حرف بزن ... خوب نیست من بگم خواهرتون خونه ما حالش بد شده ...
اووه اینم چه فکرا می کرد! خبر نداشت من با وارنا چقدر راحتم مثلا الان وارنا غیرتی می شه می گه آییییی نفس کش! خنده ام گرفته بود ... ولی جلوی خودمو گرفتم ... وارنا که جواب داد آراگل خیلی سریع ماجرا رو توضیح داد و گفت که کدوم درمونگاه می ریم ... آراد رفت بیرون و گفت:
- ماشینو روشن می کنم بیارش ...
آراگل منو از جا بلند کرد ... پاهام سنگین بودن و تحمل وزنم رو نداشتم ... تکیه دادم به آراگل و آروم آروم رفتم بیرون ... همین که باد سرد خورد به صورتم لرز توی تنم نشست و دندونام شروع کردن به صدا کردن و خوردن به هم ..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی