داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۱
  • ۰

قربونت برم خداحافظ بابا سلام رسوند اونام گفتن -سلامت باشه در و زدن کامران رفت درو باز کنه علی و نوید بودن کامران نگهشون داشت و رو به من گفت -بهار لباس بپوش بچه ها میخوان بیان تو سریع لباسامو عوض کردمو یه شالم سرم انداختم جلوی علی راحت بودم و شال سرم نمیکردم ولی جلوی این پسره… کامران از جلوی در کنار رفت و اون دوتام اومدن داخل علی با دیدن نوشین گفت -توچرا این شکلی شدی؟چرا اینقده سرخی؟ نوشین خودشو انداخت روی تخت و با بی حالی گفت -ازین یارو بپرس کامران خندید و گفت -به من چه میخواستی کرم نریزی نوشین با حالت تهاجمی بلند شدو گفت -من کرم ریختم -نه پس من کرم ریختم -نوشین میگرم دوباره لهت میکنم ها -غلط میکنی کامران به طرفش خیز برداشت که اونم دویید و پشت علی قایم شد رو کردم به اون دو نفر و گفتم -بشینید علی-اماده شید بریم بیرون نوشین هورایی گفت و رفت با نازلی تا اماده بشن اون دونفرنم رفتن از اتاق بیرون مانتوی مشکیم و با شلوار ابی کمرنگ تنگم و با شال همرنگش سرم کردم کفشای لژ دارم و پام کردم موهامم بالای سرم فکل کردم نشستم جلوی میز وشروع کردم ارایش کردن رژ گونه صورتیمو با رژ صورتیم زدم دور چشمم مداد کشیدم تا چشام یکم حالت بگیره پاچه گیر بشه موبایلمو برداشتم کامرانم یه تی شرت مشی با شلوار لی اب کمرنگ پوشیده بود موهاشم فشن درست کرده بود خوشم اومد از ستی که کرده بودیم آرش و اماده کردم یه بلوز شلوار آبی تنش کردمو دادمش دست کامران خودم سختم بود با اون کفشا بغلش کنم بچه ها تو لابی منتظرمون بودن با اومدن ما اونام از جاشون بلند شدن سوار ماشینا شدیم و راه افتادیم طرف شاندیز هوا رو به تاریکی بود شبای شاندیز عشق بود ماشینا رو پارک کردیم و پیاده شدیم رفتیم تویه یکی از آلاچیقا نشستیم و الاچیق روبه روییم گروهی از دختر پسرای جوونی بودن که معلوم بود باهمدیگه دوستن با نشستنمون دخترا و پسرا شروع کردن هووو کشیدن تو دلم گفتم زهرمار باز دوباره شروع شد پسرا * دود* سفارش دادن نازلی هی داشت واسه پسرای روبه رویی عشوه خرکی میومد نوشین کثافت عجب تیپی زده بود یه مانتو قهوه ای و شال کرمی و شلوار تنگ کرمی پوشیده بود موهاشم فرق وسط از شل ریخته بود بیرون ارایششم مثل من بود ولی حسابی داف شده بود * دود*ارو که آوردن بچه ها شروع کردن کشیدن بوی دود اذیتم میکرد ولی با این که کامران سیگار میکشید هیچی نمیگفتم نوید که معلوم بودتو کف یکی از دختراست چشم از طرف بر نمیداشت و دختره ام که معلوم بود بدش نیومده عشوه خرکی واسه این یارو میومد پسرام که حسابی زل زده بودن به ما دخترا بیشتر از همه من بدبخت محلشون ندادم و مشغول حرف زدن با نوشین شدم کامران واسمون بستنی سفارش داده بود با سنگینی نگاهی برگشتم اون سمت یکی ازهمون پسرا بود خیره خیره نگام میکرد با اخم نگاش کردم که با دوستاش گفت -ای جونم چشم ،ای جونم قیافه بعدم بلند زدن زیرخنده کامران که فهمید با اخم نگاهی بهشون کرد و رو به علی گفت -پاشو بریم یه تخت دیگه علیم که معلوم بود از نگاه پسرا به زنش حسابی عصبی شده قبول کرد

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی