داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

تو همین حین صدای مادرم هم دراومد
مادر: ای بابا باز شما دوتا مثل سگ و گربه افتادین به جون هم؟!خندیدم و گفتم
شقایق: اون اول افتاد به جون من....مادر بحث بین مارو تموم کرد و من هم که فرصت رو مناسب میدیدم جفت پا اشکان رو انداختم تو اتاقش و گفتم که مزاحم خلوت من و مامانم نشه....خیلی آروم و شمرده به مامانم گفتم
شقایق: مامان.... من و میشا و نفس.... قبول شدیم...مادرم با خوشحالی گفت
مامان: وای چه خوب تو تهران قبول شدی....سرم رو انداختم پایین و گفتم
شقایق: نه ... تو ... تو شیراز..مامانم کپ کرد. منم هی واسش توضیح میدادم که نفس و میشا هم قبول شدن و کلی دلیل آوردم ولی گوش مادرم بدهکار نبود.... مرغش یه پا داشت...هی میگفت نمیتونی بری اگه بلایی سرت بیاد چی؟ از ما دوری اجازه نمیدم از من دور باشی و از این نگرانی هایی که هرمادری داره..... ولی تا شب هرکاری کردم راضی نشد.... بالاخره به نفس زنگ زدم و گفتم که به هیچ وجه مادرم راضی نمیشه..... اونم باهام قرار گذاشت و قرار شد همو ببینیم..... فرداش با سرعت جت آماده شدم و تیپ پسر کش(ارواح عمت) زدم و رفتم بیرون!وقتی موضوع رو با میشا و نفس در میون گذاشتم قرار شد بیان و با طرفندهای خودشون مادرم رو راضی کنند....فردای اون روز نفس و میشا اومدن خونه ی ما تا مادرم رو با داییم رو راضی کنن..... البته به مادرم حق میدادم از دار دنیا فقط منو داشت و پدرم هم که خیلی زود دار فانی رو وداع گفت....بگذریم فقط باید اونجا بودید و میدید که نفس چطوری مادرم رو راضی کرد اینقدر تعریف کرد و اطمینان به مامان و دایی داد که دوتاییشون بالاخره راضی شدن..... مادرم کلا خیلی به میشا و نفس اطمینان داشت به خاطر همین با اومدن اونا خیالش راحت شد....ولی از شانس بد ما وقتی رفتیم شیراز تمام خوابگاها پر بود و به همین دلیل ما مجبور شدیم برای چند روز بریم هتل تا ببینیم چی میشه....تو همین افکار بودم که صدای پچ پچ که چه عرض کنم حرف زدن میشا و نفس رو شنیدم و من رو از افکارم بیرون کشید..
میشا : داشتم با نفس حرف میزدم وبه این نتیجه رسیدیم که ازفردابریم دنبال خونه..راستش ازدست نفس هم من هم شقایق خیلی عصبی بودیم ولی خب دیگه اونم صلاح ما رو میخواد دیگه اگه برمیگشتیم تایک سال دانشگاه بی دانشگاه....یکهو صدای شقایق پارازیت اداخت:شقایق:چی میگیدنیم ساعته؟
من:هیچی توبگیربکپ پارازیت.شقایق:میشااینجوری مثل این مادراحرف نزن که بازوربچه رو میفرستن داخل تخت خواب..خنده ام گرفت چون مادرخودمم بچه بودم منو همین جوری میفرستادتورخت خواب گفتم
من:باباهیچی میخوایم ازفردا بریم دنبال خونه..شقایق:چی؟؟میدونید قیمت خونه اجاره کردن باخوابگاه چه قدرفرق داره؟؟پولشو ازسرقبرمن میارید.نفس:خفه بمیری.مثل این پیرزنای هشتادساله یکدم غرمیزنه..بابامگه من این گندو نزدم؟خودمم درستش میکنم.پولش بامن شماهرچقدرداریدبدید..من:اخ قربون دوست گلم برم.بیابغلم یک ماچ بلبلی کنمت..نفس درحالی که میرفت زیرپتو گفت:نفس:برواونور الان ابیاریم میکنی.نه به اون موقع که میخواسی بزنی نه الان.شقایق:بگیریدبخوابیدفردا رو که ازتون نگرفتن.من:چشب خانم معلم الان میخوابیم
بعدم یک شکلک دراوردم که شقایق متکاشو پرت کرد سمتم
شقایق:میشایامیخوابی یا میام اون متکاتومیکنم توحلقت.من:باشه منو باش میخواستم نصف شبی یکم بخندونمتون که شب خوابای خوب ببینید.شقایق:ازاین لطفا به مانکن توبکپ..بالاخره خوابیدیم ومن رفتم به زمانی که من به مامان بابام گفتم توشیرازقبول شدم.
رفتم داخل خونه یک اپارتمان معمولی که ماطبقه ی دومش میشستیم.میدونستم الان باباومامان خونه هستند..کلیدوانداختم واردشدم باباداشت جلوی تلویزیون تخمه میشکست وفیلم میدید.تودلم گفتم:من:پدر من اخه این همه تخمه شکستی وفیلم دیدی چی شده؟؟ اصغرفرهادی شدی؟؟منو دریاب..الان همه دارن ازاسترس میمیرن که دخترشون قبول شده یا نه بابای ماداره فیلم میبینه..رفتم جلو یکم خودشیرینی کنم بلکه حداقل سرزنش نشم رفتم پریدم بقل بابام گفتم:من:چاکربابای خودم...بابام:دختر سکده ام دادی که..من:ای بابا.اگه منم همینجوری میرفتم توفیلم سکته میکردم دیگه..

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی