داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

پشت میلاد به پله ها بود ولی من دید کامل به پله ها داشتم و سامیار که با گیجی پایین می آمد رو دیدم و بعد نفس که بهش نزدیک می شد.........نگاهم رو معطوف میلاد کردم و تو چشاش نگاه کردم.... چشمای قهوه ایش اینقدر جذاب بود که ناخداگاه درش غرق می شدی.... غرق چشماش بودم و حس میکردم فاصله اش داره باهام کم و کم تر میشه..... میلاد نگاهش رو از روی چشمام به پایین تر هدایت کرد و در آخر روی لبام ثابت موند....دست از رقصیدن برداشت و ایستاد..........فاصله اش خیلی داشت کم میشد و حرارت بدن من هم خیلی داشت بالا می‌رفت... نفس های گرمش به صورتم می‌خورد و باعث می‌شد قلبم تند تند ضربان بزنه.... لباش از هم باز شد و چشمای منم خودکار بسته شد و نفسم رو تو سینه ام حبس نکردم و حس کردم الآنه که قلبم از سینه ام بزنه بیرون.... و در همون لحظه............چراغ ها روشن شد و میلاد سرش رو عقب برد و من هم نفس حبس شدم رو به بیرون فرستادم و چشمام رو باز کردم........ هنوزم قلبم داشت تند تند می‌زد و وجود خون زیر پوستم رو حس می‌کردم که ناشی از حرارت بالا و خجالت بود.........از میلاد جدا شدم و نفس و میشا رو دیدم که دارن با شیطنت به من نگاه می کنن.......من: هان چیه آدم ندید؟!؟!میشا خندید و گفت:ـ آقاتون اینا چه رمانتیکن!!!خنده ای کردم و به میلاد نگاه کردم.....
میشا: البته دست کمی از این سامیار نداره ها این سامیارم که زرت و زرت نفسو بوس می‌کنه من که میگم....و یه نگاه پرشیطنت به نفس انداخت که نفس چشمای خوشگلش رو درشت کرد که میشا غش غش از این حرکتش خندید!!!! نفس: نه خیر یکی بیاد این اتردین رو جمع کنه همش داشت در گوش این حرف می‌زد.....تازه.....و میشا زد تو بازوش و سرخ شد!میشا رفت سمت ضبط و اون رو خاموش کرد و بعد با نفس و من رفتیم تو آشپزخونه تا چایی درست کنیم!
همینطور که لیوانا رو برمی داشتم از شدت هیجان دستام می‌لرزید و با یاد آوری اون لحظه سرخ می‌شدم و ته دلم غنج می‌رفت!!!!! لیوان رو گذاشتم تو سینی و میشا توش چایی ریخت و نفس هم قندون و شکلات رو گذاشت تو سینی و میشا سینی رو برد پیش پسرا.......من رفتم کنار میلاد و همینطور که لیوان چایی رو به لبام نزدیک میکردم به بالا نگاه می‌کردم که هنوز وقت نکرده بودیم کشفش کنیم!!! تفی(تفضلی) هم که سفر بود عمرا بفهمه ما سرک کشیدیم تو حریم خصوصیش....... یه لبخند شیطانی زدم و به میشا و نفس گفتم:ـ این تفضلی کی برمی‌گرده!؟نفس ابرویی بالا انداخت و گفت:ـ چیه دلت براش تنگ شده؟خنده ای کردم و گفتم:ـ نه!!!! تو بگو حالا تا جریان رو بگم بهتون!میشا: خب یه هفته دیگه چطور؟!من: بچه ها اصلا به بالا فکر کردید؟!نفس: آره چطور؟!من: ای بابا یعنی میخواید بگید شما حس فضولی قلقلکتون نمیده؟!!؟همه با تعجب نگاهم کردن و من هم با دستپاچگی گفتم:ـ خب راست میگم دیگه من کنجکاو شدم ببینم تفی چی اون بالا قایم کرده که رفتن به اونجا رو قدقن کرده!!!!!!نفس هم سرش رو تکون داد و گفت:ـ بععععععلهههه!!!!!!! میشا هم که از فکر من بدش نیومده بود گفت:ـ منم هستم!لبخندی به روش زدم و با آرامش گفتم:ـ حالا صبر کنید چاییم رو بخورم تا بهتون بگم!!!و با خونسردی چاییم رو خوردم..... وقتی همه چاییاشون تموم شد به من نگاه کردن و من گفتم:ـ هیچی دیگه!!! فقط سنجاق سر میخواد!!!!نفس هم ادام رو درآورد:ـ هیچی دیگه سنجاق سر میخواد!!!!! مگه تو بلدی چطور کار کنی؟!؟!من با خنده گفتم: من بچه ی پایینم! شوخی کردم از اشی یاد گرفتم!میلاد همچین بهم نگاه کرد که آب دهنم پرید تو گلوم!!!!! با من و من به میلاد نگاه کردم و گفتم:ـ پسرداییم، همون اشکان از داداش دوست دخترش یاد گرفته!و نفسم رو دادم بیرون که میلاد فکر بد نکنه که اشکان کیه!!!(خب شاید فکر کنه دیگه منم گفتم سوتفاهمات رو حل کنم!!!!!!)بلند شدم و گفتم:ـ پاشو دیگه نفس برو یه سنجاق سر بیار!!!!نفس هم بلند شد و رفت سنجاق بیاره....بقیه هم بلند شدن.... من هم با هیجان دستی به سرو روم کشیدم و دست میلاد رو گرفتم و رفتیم بالا...نفس هم با یه سنجاق اومد بالا و با شک و تردید دادش به من......میشا هم هیجان زده بود...... طبقه بالا یه جورایی مخوف بود و انگار سالهاست کسی توش نیومده..... تفضلی هم همیشه پایین میخوابه....سنجاق رو تو دستم تکون دادم و رفتم سمت قفل در و سنجاق رو با ملایمت فرو کردم تو.... باهاش ور میرفتم و توی قفل تکونش می دادم و بعد چند حرکت در باز شد.....

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی