داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

صبح با صدای بچه ها چشم باز کردم ... روی تخت تنها بودم ... حتما همه بیدار شده بودن ... کش و قوسی به بدنم دادم ... با حس خیسی سر شونه هام متوجه موهام شدم ... هنوز خیس بودن ... دیشب! قورباغه! آراد! سیخ نشستم سر جام ... وای آرادو بگو! صدای آرسن از بیرون بلند شد:
- ویولت ... بیدار نشدی هنوز؟!!!! ساعت داره ده می شه ... ما نشستیم علاف تو ...
پریدم جلو آینه ... چشمام حسابی پف داشتن ... دستی توی صورتم کشیدم موهام رو تند تند برس کشیدم و رفتم بیرون ... همه با چشمای پف کرده نشسته بودن سر سفره صبحانه! با دیدنشون خنده ام گرفت و گفتم:
- به به ... می بینم که کلا همه سحرخیزین! مثل خودم ...
همه خندیدن ... نگام چرخید روی آراد ... سرشو انداخته بود و زیر بدون اینکه نگام کنه داشت با نون جلوش ور می رفت ... منم خجالت کشیدم و راه افتادم سمت دستشویی ... بعد از شستن دست و صورتم رفتم نشستم سر سفره کنار آرسن روبروی سامیار ... آراد هم کنار دست سامیار نشسته بود ... آرسن دستی توی موهام کشید و گفت:
- خیسه؟!
لقمه ای نون و خامه و مربا آلبالو توی دهنم گذاشتم و گفتم:
- اوهوم ...
- حموم بودی؟
دوباره گفتم:
- اوهوم ...
- کی؟!!!
- دیشب ... خوابم نمی برد ... رفتم که خوابم ببره ...
نگاه آراد اومد بالا ... منم نگاش کردم ... هنوزم نگاش شرمنده بود ... دوباره سرشو انداخت زیر ... دوست داشتم ظرف مربا رو بکوبم توی سر خودم ... شرم آراد به قدری قشنگ بود که اجازه نمی داد من بیخیال باشم و منم شرمنده تر از پیش می شدم ... بعد از خوردن صبحانه بچه ها قرار گذاشتن بریم توی محوطه بازی و والیبال بازی کنیم ... همه آماده شدیم و راه افتادیم .... اینبار هم پیاده رفتیم ... با اینکه هوا آفتابی بود ولی گرمای زیادی نداشت و می شد ازش لذت برد ... تا رسیدن به محوطه اینقدر توی سر و مغز هم زدیم و گفتیم و خندیدم که دل درد گرفتیم ... باز هم آراد ساکت بود ... سامیار نگاش کرد و گفت:
- آراد توام یه چیزیت می شه ها ... چقدر ساکتی؟!
آراد آهی کشید و گفت:
- خوب چی بگم؟!
- هیچی نگو ... یه لبخند که می تونی بزنی ...
- حواسم نبود ...
سامیار عاقل اندر سفیهانه نگاش کرد و وارد زمین بازی شد ... ساغر و آراگل هم رفتن تو ... آرسن نگاهی به من که آروم تر راه می رفتم انداخت و گفت:
- بدو دیگه ...
و رفت تو ... من موندم و آراد ... تو یه تصمیم ناگهانی چرخیدم طرفش و گفتم:
- ببخشید ...
خواستم برم داخل محوطه که صدام زد ... ایستادم ولی نچرخیدم:
- ویولت ...
هیچی نگفتم ... ادامه داد:
- تو باید ببخشی ... اون قورباغه از دست من ...
چرخیدم به سمتش ... رفتم وسط حرفش و گفتم:
- نه نه ... تقصیر خودم بود ...
بعدم پریدم تو زمین ... 
من و ساغر و آراگل یه گروه شدیم ... آرسن و آراد و سامیار هم یه گروه ... می خواستیم زنونه مردونه اش کنیم یه کم بخندیم ... آراد لبخند می زد ولی هنوزم به من نگاه نمی کرد ... وسطای بازی سامیار با خنده گفت:
- آراد برای خودت جوک گفتی؟
آراد با همون لبخند نگاش کرد و گفت:
- هان؟
- هیچی ... سیزده به در پارسال یادته اومدیم خونه تون چراغونی کرده بودین؟
- سیزده به در پارسال؟ خونه ما؟ نه!
همه مون از بی حواسی آراد خنده مون گرفت و خودش گیج نگامون کرد ... آرسن زد سر شونه اش و گفت:
- هیچی داداش ... بازیتو بکن!
سامیار هم غش غش می خندید ... منم وسط خنده هاشون سو استفاده کردم و با یه ضربه محکم توپ رو فرستادم وسط زمینشون ... داد آرسن در اومد:
- قبول نیست ... جر زدی ...
- به من چه! می خواستین نخندین ...
آراد هم خندید و خواست ضربه منو تلافی کنه که خودم رفتم زیر توپ و جوابشو دادم ... بازی دوباره جدی شد و همه یادشون رفت داشتن به آراد می خندیدن ... بعد از نیم ساعت که همه خسته شدیم با تفاوت یکی به نفع خانوما بازی تموم شد ... اینطور که آراگل می گفت ساغر از بچگی والیبالیست بود و این شد یه پوئن مثبت برای ما ... بازی من و آراگل هم بد نبود ... سامیار در حالی که نفس نفس می زد گفت:
- جر زدین ... ساغر تو تیم کار می کنه ...
با حاضر جوابی دست به کمرم زدم و گفتم:
- ا! چطور اون اول این قدر کری می خوندین که سوسکتون می کنیم و شما سه تا ضعیفه این! حالا ما جر زن شدیم ...
سامیار جا خورد و دستش رو برد بالای سرش:
- بابا من تسلیمم ...
آراگل خندید و گفت:
- هان؟ چس چی فکر کردی؟ با دوست من در بیفتی ور می فتی ... آراد دیگه می دونه!
سامیار و آرسن با خنده به آراد نگاه کردن و آراد برای اینکه کم نیاره گفت:
- هه! شایدم برعکس ...
توپی که تو دستم بود رو با کف دست محکم پرت کردم سمت آراد ... قبل از اینکه بتونه جا خالی بده توپ محکم خورد توی سرش ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی