داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

داستان آغوش قسمت 49

داداش دوستم ... همون پسره که اونروز دیدی ... اونم گالری فرش داره ... می خوای یه زنگ بزنم ...
پرید وسط حرفم و گفت:
- معطل چی هستی پس؟ بدو ...
سریع رفتم سمت ماشین و از داخل کیفم گوشیمو در آوردم ... فقط کاش آراگل مثل مرغا نخوابیده باشه ... خدا رو شکر نخـ ـوابیده بود و یا سومین بوق جواب داد ...
- الو ...
- سلام آراگل ... خوبی؟
- سلام ... ممنون ... تو خوبی؟ چه عجب! تو یادی از من کردی ...
- ببخش خوب ... می دونی که چند وقته ...
پرید وسط حرفم و گفت:
- بله می دونم ... مشکوک می زنی بد رقمه! حرفم که نمی زنی ... من نگرانتم ویولت ...
- قربونت برم ... الان وقت این حرفا نیست ... فعلا برای چیز دیگه ای بهت زنگ زدم ...
- طوری شده؟
- یه جورایی آره ... آراگل، آراد خونه است؟
چند لحظه سکوت کرد و سپس گفت:
- آره ... چطور؟
- دنبال یه تخـ ـته فرش می گردیم با داداشم ... گفتم ببینم توی مغازه آراد پیدا می شه یا نه ...
- چه فرشی؟ اتفاقا همین جا کنار من نشسته ... اسمشو بگو تا بپرسم...
- شش متری تبریز ایمانی گل ابریشم ...
آراگل حرفای منو تکرار کرد و من با استرش گوش تیز کردم تا ببینم آراد چی می گه ... چند لحظه طول کشید تا صداش بلند شد:
- آره ... داریم ...
با ذوق گفتم:
- واااای آراگل ... بهش بگو دست داداشم به دامنت .. می یای دم مغازه این فرشو بدی به ما؟
- این وقت شب؟ اینقدر واجبه؟ چی شده ویولت؟
- ببین آراگل من و وارنا زدیم یکی از فرشای خونه رو داغون کردیم الان باید جاشو بخریم پهن کنیم اگه مامی ببینه مارو می کشه ...
غش غش خندید و گفت:
- پت و مت بازی در آوردین؟
- ا نخند! باور کن چاره ای نداشتم جز اینکه زنگ بزنم به تو ... وگرنه مزاحم نمیشدم ...
- نه بابا ... این حرف چیه ... الان بهش می گم ... 

صداشو شنیدم:
- آراد، ویولت می گه می ری دم مغازه این فرشه رو بهشون بدی؟
- بهشون؟!! مگه چند نفرن؟
- خودش و داداشش ...
- بگو فردا بعد از دانشگاه بیاد ...
- می گه همین امشب می خواد ...
- شرمنده الان حال ندارم ... علاوه بر اون فوتبال هم الان شروع می شه ...
- آراد! زشته ... خوب یه دقیقه برو و برگرد ...
- گفتم نه! حالا چی شده اینوقت شب دارن دنبال فرش می گردن؟
لجم گرفت دوست داشتم مشتمو از توی گوشی ببرم بیرون بکوبونم توی دهن آراد ... نفسمو با صدا دادم بیرون و گفتم:
- آراگل گوشیو بده بهش ...
- شرمنده ویولت این افتاده رو دنده لج ...
- خودم راضیش می کنم ... گوشیو بده بهش ...
- باشه گوشی ...
سریع گوشیمو گرفتم سمت وارنا و گفتم:
- این با من لجه! بیا خودت باهاش حرف بزن ...
وارنا مشکوک نگام کرد و گوشیو گرفت ... بیخیال رفتم نشستم توی ماشین ... می دونستم توی رودربایستی با وارنا می مونه و قبول می کنه ... داشتم دوباره نقشه می کشیدم حالشو بگیرم ... ننر خان به من می گه حال ندارم! بچه پرو! نشونت می دم حال ندارم یعنی چی ... وارنا سوار شد و راه افتاد ... با کنجکاوی گفتم:
- چی شد؟
گوشیمو گرفت به طرفم و گفت:
- هیچی پسر به این ماهی! گفت تا ده دقیقه دیگه خودشو می رسونه به گالریش ...
دندونامو روی هم فشار دادم و گفتم:
- بیشرف فقط می خواد منو حرص بده ...
خندید و گفت:
- چی کار کردی باز؟ هان؟
- هیچی به من چه! خودش هی اذیت می کنه ...
- توام لابد می شینی نگاه می کنی ...
نیشمو شل کردم و گفتم:
- نخیر ... منم جوابشو می دم اونم با توان دو ...
گونه امو کشید و گفت:
- من اگه خواهر خودمو نشناسم ... الان مطمئنم اون دلش از دست تو خونه!
خندیدم و گفتم :
- شاید ...
بقیه راه توی سکوت سپری شد تا رسیدیم جلوی گالری آراد ... خداییش اسمش گره گشا شد ... اگه اسم اون گالریه آراد نبود محال بود من یاد آراد بیفتم ... اینبار خودم هم رفتم پایین ... گالری شیک و تقریبا بزرگی بود ... تابلوی شیکی هم بالای درش قرار داشت و اسم کیاراد بزرگ روش نوشته شده بود ... گالری کیاراد! به به ... ولی تعطیل بود ... وارنا با پاش سنگی رو لگد کرد و گفت:
- کاش لیزا اینا نرسن خونه ... اگه فرششو ببینه همین امشب کارش به بیمارستان می کشه ...
اخم کردم و گفتم:
- ا خدا نکنه وارنا!
ماشین مشکی رنگ آراد از راه رسید و فرصت جواب دادن رو از وارنا گرفت ... آراد سریع از ماشین پرید پایین و من محو تیپش شدم ... شلوار گرم کن مشکی با خط باریک سفید کنارش ... یه کاپشن بادی مشکی هم تنش کرده بود ... مشخص بود هل هلی اومده از خونه بیرون ... ولی بازم خوش تیپ بود! نه به اون موقع که می گه نمی یام نه به الان که نفهمیده چه جوری بیاد از خونه بیرون ... شاید هم عجله داشته زودتر برسه به فوتبالش ... نکبت! همه پسرا سر و تهشون توی تلویزیونه که کی فوتبال می ده و کی نود می ده ...

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی