داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

داشتم از درد به خودم میپیچیدم خانوم دکتره همونطور که داشت به من میرسید با نوشینم دعوا میکرد
در باز شدو کامران و علی با عجله اومدن تو
پرستاری که اونجا بود بهشون اشاره کرد که بیرون باشن
-همسرشم
-شما باشین ولی اون اقا برن بیرون
علی رفت بیرون
کامران اومد طرفم و دستمو گرفت
-چی شدی بهار؟خوبی؟
با گریه سرمو تکون دادم
برگشت طرف نوشین که داشت بامن اشک میریخت
-چی شد نوشین؟چرا حالش بد شد؟
-هیچی داشت میدویید دنبال من یهویی حالش بد شد
کامران با عصبانیت گفت
-خاک توسرت داشتین گرگم به هوا بازی میکردین؟یعنی با اون عقلت نمیفهمی زن حامله نباید بدوهه
نوشین هق هقش بیشتر شد
با گریه گفتم
-تقصیر نوشین نیست ولش کن
-خیلی خر به خدا بهار
بعدم با ناراحتی اتاق و ترک کرد
با بهت به رفتنش نگاه میکرد گریم بند اومده بود
رو به نوشین گفتم
-این چرا اینجوری کرد؟
با هق هق گفت
-دیوانست
زدم زیر خنده که دکتره و پرستاره با بهت نگام کردن
-خانوم دکتر تعجب نکنید اینم مثل اون شوهر روانیش دیوانس
دکتره لبخندی زدو سرشو تکرن داد..
به نوشین که داشت اشکاش و پاک میکرد نگاه کردم قیافش عینهو دلقکا شده بود نوک بینیش قرمز شده بود چشاشم به خاطر گریه باد کرده بود اه اه چقد این بشر لوسه با دوقطره اشکی که ریخت نگاه قیافش با سوال دکتر از مسخره کردن نوشین بیرون اومدم -بله؟ -چند سالته؟ -15 واسه بار دوم پرستار و دکتر با بهت نگام کردن سرمو انداختم پایین و با انگشتام مشغول بازی شدم -چرا اینقدر زود ازدواج کردی -واسه یه سری مسائل شخصی -میدونی که تو این دوران حاملگی خطرناکه سرمو تکون دادم -شوهرت چند سالشه؟ من چی میدونم کامران چندسالشه با توجه به قیافش گفتم -29 -چیییییییییییی؟ ای زهرمار گوشمو پاره کردی اصلا به توچه که ما چندسالمونه -کی ازدواج کردین پوفی کشیدم و چپ چپ نگاش کردم که حساب کار دستش اومد -خوب خانوم تو این سن حاملگی برای شما خیلی خطرناکه شما هر یه ماه یه بار برای سلامت خودتون و بچه باید بیاین اینجا سرمو تکون دادم -باشه دکتر و پرستاره که رفتن بیرون علی و کامران هجوم اوردن تو کامران با من حرف نمیزدو نوشینم با علی نوشین اخماش حسابی توهم بود طوری که نه تنها علی بلکه منم میترسیدم باهاش حرف بزنم بعد اینکه سرمم تموم شد نوشین کمکم کرد بلند بشم و شالم و درست کنم با کمک نوشین راه میرفتم هنوزم یکم درد داشتم ولی خداروشکر واسه بچه اتفاقی نیوفتاده بود رفتم طرف ماشین کامران که نوشین دستمو گرفت برگشتم طرفش با اخم گفت -خودم اوردمت خودمم میبرمت بیا سوار شو کامران داشت با چشای گرد شده نوشین و نگاه میکرد از حالت کامران خندم گرفت راه افتادم طرف ماشین نوشین تا نشستم نوشین گازشو گرفت و زد زیر خنده دستشو اورد بالا و -بزن لایک و زدم لایکو -دیوونه این چه حالتی بود که گرفتی بودی من جای علی شلوارم و خیس کردم -حقشه بچه پروو تا اون باشه واسه من تکلیف نکنه توراه یه عالمه مسخره بازی کردیم و خندیدیم پشت چراغ قرمز واستاده بودیم که یک دختر کوچولو که بالباس مهد داشت راه میرفت و دست باباش و گرفته بود دیدیم با خودم گفتم چقد شبیه بارانه وقتی دخترک سرشو به سمت خیابون برگردوند فهمیدم خود بارانه با عجله در ماشین و باز کردمو پریدم بیرون به سمت باران پر کشیدم به نوشینم که داشت اسمم و صدا میزد توجهی نکردم -بارااااااااااااان باران و اون مرده برگشتن طرفم وای خدای من اینکه بابا بود ولی چرا اینقه شکسته و پیر شده بود باران با دیدن من دویید طرفم و گفتم -اجییییییییییییییی بهاررررررررررررررر نشستم رو زمین و تو بغلم گرفتمش و غرق بوسه کردمش وقتی که به اندازه کافی دلتنگیم برطرف شد رفتم طرف بابا با شوق بغلم کرد تو بغلش گریه میکردم و بابا میکردم دست بابا رو گرفتم و بوسید -قربونت برم چرا اینقده پیر شدی بابا لبخندی زد و هیچی نگفت همون موقع صدای نوشین و شنیدم برگشتم طرفش و اشکام و پاک کردمو با ذوق گفتم -نوشین بابا و خواهرم نوشین با لبخند جلو اومد و سلام داد رو دوتا پاش نشست و رو به روی بهار قرار گرفت 0وای چه خانوم خوشگلی،اسمت چیه عزیزم باران با شیرین زبونیش دستشو دراز کردو گفت -اسمم بارانه خواهره اجی بهارم به این حرفش هرسه تامون خندیدیم نوشین دستشو فشار داد و گفت -منم نوشینم خانوم خوشگله دوست ابجی بهار -خوشبختم بعدم اومد طرف من که بغلش کنم تا خواست بغلش کنم نوشین داد زد -نهههههههههه ازین حرکتش صاف واستادم همه با بهت نگاش میکردیم که سرشو انداخت پایینه و اروم گفت -واست خطرناکه بهار تازه منظورش و فهمیدم بابا با نگرانی گفت -مگه بهار چش شده؟حالت خوبه دخترم؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی