داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 -فرانک حالا چه عجله ای داری اول یه چیزی سفارش بدیم بعد صحبت می کنیم می خواستم بگم ای من کوفت بخورم تو بنال جون به لبم کردی فرانک با اشاره دستش خواست که منو براش بیارن 
فرانک-چی سفارش بدم؟
من-یه فنجون اسپرسو بدون شیر و شکر
فرانک-خیلی تلخ میشه ها
من-عادت دارم 
یه 6 هفت دقیقه ای تو سکوت گذشت دیگه داشتم کلافه می شدم که گوشیم زنگ خورد سامیار بود با دیدن اسمش بی اختیار لبخند رو لبم نشست همزمان با زنگ خوردن گوشیم سفارشامونو هم آوردن 
من-جانم 
سامیار-جانت بی بلا خانومم 
من-خوبی عشقم؟
سامیار-شما خوب باشی بنده هم خوبم
من-کجایی؟
سامیار-یه جای خوب اصلا نمیدونی که پر دختر جات خالی 
من-سااااااامیار
سامیار-به فدات 
من- خدانکنه
سامیار- زنگ زدم بگم قرارمون یادت نره
من-نه مواظب خودت باش خداحافظ
سامیار-تو هم همینطور خداحافظ آهان راستی نفس یادت نره به بابات زنگ بزنی خودت گفتی فردا که میشه امروز بای
بعدم گوشی رو قطع کرد با لبخند سرمو آوردم بالا که با چشمای عصبانی فرانک رو به رو شدم موبایلمو گذاشتم تو کیفمو بدون توجه به نگاه عصبانی فرانک خودمو با قهوه م سرگرم کردم
من-اگه نمیخوایید چیزی بگید من برم
فرانک-خب حالا که خودت میخوای مقدمه چینی رو میذارم کنار الآن شیش ماهه که منو بچه ام منتظر اینیم که سامیار از تو جدا بشه میپرسی چرا پس خوب گوش کن شیش ماه پیش با هزار جور بدبختی شماره سامیارو پیدا کردم و فهمیدم که جایی که من زندگی می کنم یعنی شیراز زندگی می کنه باهاش قرار ملاقات گذاشتم با هر حرفش دلم هری می ریخت پس چرا سامیار بهم چیزی نگفت احساس می کردم سردی اسفند ماه تو کل استخونای بدنم میپیچه
فرانک-باهاش قرار گذاشتم و دیدمش بهش از علاقه ای که بهش دارم گفتم اونم گفت که منو دوست داره و فقط یه مانع سر راهه اونم زنشه که مجبوری عقدش کرده هر چقدر گفتم طلاقش بده گفت درسمو میخوام بخونم گفتم خدا رو خوش نمیاد با احساسات یه دختر20 بیست و یک ساله بازی کنی گفت مجبورم اومدم بهت بگم سامیار هنرپیشه خوبیه تو رو هم دوست نداره و عاشق منو بچه من یا به قول خودش بچمونه پاتو از زندگی من بکش بیرون یه کلام آقا تو مزاحم زندگی منی من دلم نمیخواد سامیارو با تو شریک بشم حرفاش مثل پتک تو سرم فرود میومد مزاحم بچه مون عاشق منه سامیار تو رو دوست نداره امکان نداشت ولی دیر اومدن سامی تو اون دوماه کذایی که باهم قهر بودیم کلافه بودنش ولی ولی حرفای دیشبش چی پس همش دروغ بود نه امکان نداشت ببین دختره چه نقشه ای کشیده پوزخند صدا داری زدم و نگاش کردم
من-نمایش تموم شد میتونم برم ادب و احترامو فراموش کردم
من-آخه زنیکه تو تو زندگی ما مزاحمی اضافه ای نه من. بدبخت من زنشم و عاشق منه دستت به هیچ جا بند نیست اومدی سراغ من گفتی شاید دختره خر شد(صدام داشت تقریبا بلند می شد)سامیار به تو و امثال تو نگاه هم نمی کنه منو چی فرض کردی فکر کردی این چرندیاتی که می بافی اعتماد و عشق منو به سامیار کم می کنه کیفمو از رو میز برداشتم و یه تراول 50 جایی گذاشتم رو میزو به طرف در خروجی راه افتادم ولی صداش از پشت سر لرزه انداخت تو جونم درسته ریلکس بودم و اضطرابم و نشون نمی دادم ولی از درون می ترسیدم مثل بید 
فرانک-خواهیم دید که حرفه یا واقعیت شوهرتو دو دستی بچسب چون انقدر عاشقم هست که بگم یا من یا دربست بگه من 
یه نفس عمیق کشیدمو بدون توجه به حرفش در کافی شاپو بستم و رفتم سمت ماشین با سامیار قرار داشتم همینجور که داشتم رانندگی می کردم فکرم رفت به چهار ماه پیش توی این چهار ماه اتفاق خواستی نیفتاد بعد از برگشت شقایق اینا همه فکر و ذهنم شده بود درسم سامیارم دیگه کمتر دیر می کرد عشقم بهش روز به روز بیشتر می شد ولی نه من حرفی می زدم نه اون حداقل نه تا دیشب یه هفته پیش رو دقیق یادمه مو به مو برگشتم به یه هفته پیش و با خودم اتفاقاتو مرور کردم با اومدن مامان اینا سامیار و پسرا رفتن هتل داشتم با سحر حرف می زدم که بابام منو مخاطب قرار داد
بابا-نفس برات یه خبر خوب دارم با ذوق رومو کردم سمتش که با حرفش پنچر شدم شاید اگه قبل اومدنم به شیراز این خبرو بهم میدادن روی عرش سیر می کردم ولی الآن
بابا-یادته عشق اینو داشتی بری فرانسه پیش عمو امین برای ادامه تحصیل ولی با اقامتت موافقت نشد؟ امین کاراتو درست کرده برات دعوتنامه هم فرستاده فقط منتظر جواب مثبت تو که برات یه اتاق آماده کنه البته ما بهش گفتیم که جواب تو صد در صد مثبته ترجیح دادم اصلا حرف نزنم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی