داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

  میلاد رفت اونور تر اما کمرم رو گرفت و به سمت خودش چرخوند.یکم نگاهش کردم و چشام رو بستم تا بیخیال شه و بخوابه... اما حس کردم داره صورتش بهم نزدیک تر میشه. نفساش رو حس می کردم... نخواستم چشام رو باز کنم... خودمو زدم به نفهمی!قلبم دوباره شروع کرد به تند تند زدن و حرارتم زد بالا.....حس کردم بازم نزدیک تر شد که تا خواستم حرفی بزنم........... 
نرمی لباش رو روی لبم حس کردم و دلم هوری ریخت پایین..... هنوز چشام بسته بود و هیچ کاری نمی تونستم بکنم.... نفسم رو حبس کرده بودم که با خودم گفتم الآنه که خفه شم که بعد چند ثانیه لباش رو از رو لبام برداشت... اولین بوسه ام چقدر شیرین بود درحالی که خودم هیچ کاری نکردم! (شما فکر کنید تو شوک بودم!)آروم چشمام رو باز کردم و بدنم رو تکونی دادم که میلاد تو جاش نیم خیز شد و من سریع روم رو برگردوندم تا نگاهش نکنم خو خجالت می‌کشیدم!!!!(بابا با حیا!)وقتی کامل رفتم زیر پتو با به یاد آوری اون صحنه دوباره یه لبخند زدم که وجدانم بهم اخم کرد و ضدحال زد بهم! و بعد چند ثانیه خواب چشمام رو ربود........

از میشا و شقایق خداحافظی کردم و رفتم سمت ماشینم دستم به دستگیره ماشین بود که گوشیم زنگ خورد شماره رو نگا کردم ناشناس بود بیخیال جواب دادن شدم و سوار ماشین شدم ولی بیخیال نمی شد انقدر زنگ زد که آخر مجبور شدم جواب بدم
من-بله بفرمایید
ناشناس-سلام
من-سلام امرتون رو بفرمایید خانوم صداش همراه باشک و تردید شد
ناشناس-نفس شمایی؟
من-بله خودم هستم یه نفس عمیق کشید و بعدش صداش تو گوشی پیچید ناشناس-من فرانکم هیچی نگفتم صداش دوباره تو گوشی پیچید
فرانک-باید ببینمت
من-ببنید خانوم من نه شمارو به جا میارم نه دلیلی میبینم که ملاقاتتون کنم فرانک-می دونم که خوب منو می شناسی دلیلم چه دلیلی مهم تر از اینکه تو مزاحم زندگی منو بچم و سامیار شدی
من-منظورتون رو نمی فهمم زندگی شما چه ربطی به من و سامیار داره؟
فرانک-بیا به این آدرسی که میگم متوجه ربطش میشی یادداشت کن(...)منتظرتم بعدم بدون حرف گوشی رو قطع کرد دختره ی بی ادب همون حقته سانیار ولت کرده ببین تو رو خدا شوهرش ولش کرده برای شوهر من نقشه می کشه چه سامیار سامیارم می کرد شیطونه می گفت بگم تو غلط میکنی اصلا اسم سامیارو بیاری آدرسو یه بار دیگه نگاه کردم سر راست بود تقریبا توی این یه سال تمام سوراخ سمبه های شیرازو بلد شده بودم رفتم به آدرسی که داده بود بعد ربع ساعت رسیدم و ماشینو پارک کردم و رفتم تو یه کافی شاپ خلوت دنج بود که با نورای نارنجی روشن بود دیوارا هم همه مشکی یه پله مارپیچی هم گوشه ترین ضلع شمالی دیوار قرار داشت هر چقدر بالا شلوغ بود پایین خلوت بود چون به غیر از خانومی که حدس می زدم فرانک باشه که پشتش به من بود و یه دختر بچه که فکر کنم 2 سه سالی داشت کسی پایین نبود رفتم سمت میزشون و محکم و جدی در عین حال مغرور گفتم
من-فرانک خانوم؟با صدای من سرشو برگردوند اولین چیزی که تو صورتش جلب توجه می کرد لبای تزریقیش بود که اصلا به صورتش نمیومد و بعد لباش بینی عملیش که انقدر سربالا بود آدمو یاد بینی خوک مینداخت آرایش زیادش با ابروهای تتو شده اش سنشو خیلی بیشتر از اونی که باید نشون می داد اون عکسی که من تو لپ تاب سامی دیدم با این چهره زمین تا آسمون فرق داشت فکر کنم بینیشو یه ترمیم رفته بود چون تو عکس خوکی نبود لبشم فکر کنم دوباره پروتز کرده بود در کل و عکسی که من دیدم خوشگل بود ولی الآن... با دیدن من یه تا ابروشو برد بالا و دستشو کرد تو موهای بلوندش و اونا رو با یه عشوه شتری زد کنار خندم گرفت همه چیز این زن عاریه بود یه لبخند زدش که نگین کاشته شده روی دندون نیشش نشون داده شد
فرانک-بله خودم هستم و تو هم باید نفس باشی بشین بدون حرف صندلی رو به روییش رو کشیدم بیرون و نشستم و تازه دختر کوچولوی نازی رو که نشسته بود دیدم چقدر بامزه بود موهاشو خرگوشی بسته بود و یه پیراهن ضخیم سبز تیره همرنگ چشماش با جوراب شلواری و کت کوتاه مشکی ضخیمم پوشیده بود یه کلاه سبز تیره هم روی پاش بود پوتینایی هم که پوشیده بود همرنگ موهاش مشکی بود با تعجب داشت به من نگاه می کرد یه لبخند کوچولو بهش زدم از اون لبخندا که چال گونمو به خوبی نشون میده نمیدونم چرا ولی دوست داشتم هر جوری که شده به فرانک نشون بدم که از اون سرم 
من-سلام خانوم کوچولو یه سلام آروم گفت و سرشو انداخت پایین تکیه دادم به صندلی و یکی از پاهای بلند و خوش تراشمو انداختم رو اون یکی 
من-امرتون فرانک خانوم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی