داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

من نفس عمیقی کشیدم و گفتم:ـ عملیات با موفقیت انجام شد!!! فقط باید یادمون بمونه جای هر چیزی که برمی داریم کجاست....نفس و سامی و اتردین و میشا وارد شدن و بعدش منو میلاد... مثل همیشه بازوی میلاد رو گرفتم و رفتیم تو..... ولی به محض اینکه من وارد شدم در رو نگه نداشتم و در با صدای مهیبی محکم بسته شد!!!!
داشتم فکر می کردم این شقایق عجب دختری بودا قفل باز کنم بود و ما خبر نداشتیم توی همین فکرا بودم که یهو تققققققققققققققق سکته ناقصه رو زدم من فکر کنم رنگم شد مثل گچ دیوار دستمو گذاشتم رو قلبمو برگشتم شقایق و میشا هم دست کمی از من نداشتن ولی پسرا عین خیالشونم نبود مثل همیشه که عصبانی میشم عصابم قاطی میکنه بازم آمپر چسبوندم
من-ای غلط بکنیم بیاییم فضولی ای بگم چی چی نشم من که به حرف شما اومدم این بالا بابا خونه اس دیگه مگه خونه ندید سامیارم که دید رنگ من پریده قاطی هم کردم بهم نزدیک تر شدش و دستمو گرفت اون یکی دستشم گذاشت پشتم که یه کتابخونه دیواری بزرگ بود سامی-حالت خوبه نفس؟همین که اینو گفت حس کردم دیوار پشتی چرخید برگشتم پشتو ببینم که دیدیم بعله کتابخونه دیواری چرخید سامیارم که دستشو تکیه داده بود بهشو آمادگی جا به جایی نداشت پرت شد رو من که رو به روش بودم بعدم با هم تالاپ افتادیم زمین داشتم زیرش له می شدم بچه ها هم که دیدن کتابخونه چرخیده دویدن سمت ما
شقایق-این جا رو نگا من یه چیزی میدونم که میگم بیایید بالادیگه 
اتردین-اه پسر مثل این فیلما دیوار جا به جا شد
من-سامیار له شدم بلند شو دیگه 
میشا و شقایقم که تازه نگاشون افتاده بود به ما زدن زیر خنده
من-مرض درد میلاد بیا این داداشتو از روی من بلند کن پرس شدم این زیر
میلادم که معلوم بود به زور جلوی خودشو گرفته که نخنده اومد که سامی رو بلند کنه که سامی خودش زودتر بلند شد و دست منم گرفت تا بلند بشم از کمر اینام فکر کنم خورد شد معلومه دیگه یه هرکول بیوفته رو آدم همین میشه بلند شدم و تازه نگام افتاد به پشت سرم واو مثل زندانای فیلم ترسناکا بود سه تا دیوارشو با آجرای سیمانی مشکی پوشونده بودن تقریبا خالی بودش فقط یه صندوقچه و چند تا شمع نیمه سوخته توش بود با یه قاب عکس تقریبا بزرگ که توش عکس یه زن خوشگل بود که نصف صورتش سوخته بود سامیار رفت جلوی صندوقچه نشست یکم نگاش کرد بعد برگشت سمت ما 
سامیار-قفله شقایق بیا ببین می تونی بازش کنی شقایقم آروم رفت یکم با قفله بازی بازی کرد و بازش کرد
شقایق-دیری دیدینگ باز شدش 
سامیار اومد درشو باز کنه که گفتم
من – سامی بیا عقب یه وقت حیوونی سر بریده ای چیزی توش نباشه شقایقم که مثل من توهم فیلم ترسناک گرفته بودش اومد عقب میشا هم که پشت من خودشو قایم کرده بود یه دفعه پسرا ترکیدن از خنده اتردین بین خنده هاش گفت
اتردین-بابا تفضلی که قاتل زنجیره ای نیست
میلاد-توهم گرفته اینا رو
سامیار-نفس میبینم تاثیرات اون دفعه که ترسوندیمتون هنوز روتون هست 
با حرفش یاد اون فیلمه افتادم و ترسم دو برابر شد سامیارم بی توجه به ما دخترا در صندوقچه رو باز کرد و یهو نمیدونم چی شد سرش فرو رفت تو صندوقچه و شروع کرد به داد زدن چون اتردین جلومون بود درست نمی دیدم چی شده ولی با دخترا شروع کردیم جیغ کشیدن یهو صدای دادش قطع شد خاک تو سرم شد یه وقت بلایی سرش نیومده باشه صدای میلاد که نزدیکش بود بلند شد
میلاد-سامی سامیار داداش چرا جواب نمیدی
 اتردینو که جلوم بود زدم کنارو رفتم سمت سامی با دیدنش حس کردم خون تو رگام یخ بست رنگم شد رنگ میت نفسام بریده بریده شده بود دستام یخ کرد سرش تو صنوقچه بودو پاهاش بیرون تکون نمی خورد میلادم چهره اش وحشت زده بود و هی تکونش می داد برای اولین بار تو عمرم اشکم دراومد از اون موقع که یادم میاد گریه نکرده بودم تا امروز دیگه نزدیک بود غش کنم که صدای خنده میلاد و اتردین و سامیار بلند شد منم همونجا تکیه دادم به دیوارو سر خوردم رو زمین
یه نگاه به شقایق و میشا کردم که از ترس مچاله شده بودن تو خودشون یه نفس عمیق کشیدم و مثل آتشفشان منفجر شدم 
من-فکر کردید خیلی بامزه اید؟هااااااااااااان جدا فکر کردید این شوخی های مسخره تون جالبه اون دفعه هیچی بهتون نگفتیم روتون باز شد شعورتون نمیرسه که اصلا عقل دارید می لرزیدم و داد می زدم تمام دستام می لرزید یه لرزش هیستریک فکر کنم پلک سمت چپمم می پرید این چند وقته خیلی فشار روم بود منتظر یه جرقه بودم تا مثل انبار باروت بترکم که اینا هم بهونه اش رو جور کردن.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی