داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

سامیار-نفس بشنوم این حرفا جایی درز پیدا کرده من می دونم با تو لحنش جدی بود صورتشم بدتر از لحنش جدی بود دلخور شدم من مگه خبرچینم لب برچیدم
من-دستت درد نکنه دیگه مگه من خبر چینم
سامیارم که معلوم بود پشیمون شده از حرفش دستشو کرد تو موهامو درآورد و بعدش دستشو چسبوند به گونم
سامیار-آخه می دونی گفتم شیطون یه وقت گولت نزنه بیشعور یه عذرخواهی هم نمیکنه می خواستم بگم من عذر خواهی غیر مستقیم حالیم نیست ولی دلم براش سوخت 
من-خب بشیدمت تعلیف تن ببینیم این داشی شوما چه چه کسلی هس؟
سامیارم منو کشوند تو بغلش و شروع کرد
سامیار- سانیار یه سال از من کوچیک تر بود و به قول بابام کلش بوی قورمه سبزی می داد سرش درد می کرد واسه دعوا برعکس ماها شری بود واسه خودش همیشه تو کوچه ها پلاس بود یادمه من 20 سالم بود که پای کلانتری به خونه ما باز شدش برای اولین بار حکم جلب سانیار رو داشتن سانیارم پیش من نشسته بود اومدن کت بسته گرفتن بردنش آبرومون تو محل رفت آبروی چندین و چند ساله ی دکتر مهرآرا رفت بابام جراح قلبه اعتبار بابا رو برد زیر سوال اونم به چه جرمی قمه کشی سر نترسی داشت همینم براش دردسر شد تو پارک جلوی دبیرستان دخترونه به خاطر یه دختره قمه کشیده بود و با یه پسره درگیر شده بود زده بود دست پسره رو داغون کرده بود دوستای پسره هم سانیارو که فرار کرده بوده رو تعقیب میکنن خونشو پیدا کنن که موفقم میشن بابا کمرش شکست سانیارم بردن تو بازداشتگاه بود چند روز با سند بابا آوردش بیرون و با صد جور مکافات خانواده پسره رو با پول راضی کرد دو سال گذشت سانیارم تو این دوسال آدم شده بود هرچند خبرش میومد گاهی یه زیرآبی میره ولی دعوا کردنش کم شده بود دوست دختر داشت فت و فراوون بابا هم کاریش نداشت یعنی بنده خدا درگیر بیمارستان خودش بود و سانیارو سپرده بود دست مامان سانیارم سوگولی مامان بود مامانم کاریش نداشت می گفت دوست دختر داشتن که جرم نیست محدودش کنیم میره سراغ مواد و دعوا چه میدونم عقاید خاص خودشو داشت تا زد و آقا عاشق شدش اونم چه عاشق شدنی بابا آدماشو فرستاد تحقیق خودشم باهاشون رفت ولی وقتی اومد حرفش یه کلام بود نه هی سانیار میگفت میخوامش بابا می گفت نه مامانم سفت و سخت پشت سانیار بود می گفت زن می گیره درست میشه بابا خیلی تو فشار بود تا یه روز منفجر شد گفت، گفت دختره دختره درستی نیست مامانش فلان کاره باباش همیشه خدا تو سفره از اینا غافله گفت داداشش معتاده مامان ک اینارو شنید اونم گفت نه تا اینکه زد و  سانیار خودکشی کرد پسره ی بی عقل بعد خودکشیش بابا اینا از ترسشون موافقت کردن چون واقعا داشت می میرد همچین عمیق تیغو فرو کرده بود تو رگش که خونریزیش بند نمیومد بابا از ترس آبروش تو خونه خودش به دستش بخیه زد یه روز مامان اومد در اتاقم گفت سامیار بلند شو بریم ببینیم کس و کار این دختره کی ان اونموقع 24سالم بود با مامان رفتیم خونشون وضع مالیشون خوب بود ولی در و همسایه ها می گفتن خانواده خوبی نیستن چند ساعت تو ماشین جلو خونشون بودیم مامانه رو دیدیم داداشه رو هم دیدیم نشون نمی داد خلاف باشن ولی بودن سانیارم عاشق قیافه دختره شده بود رفتیم خواستگاری بعد ازدواج همه چی خوب بود دختره دختر بدی به نظر نمیومد یعنی با ما کاری نداشت ولی عشق سانیار یه تب زودگذر بود یه روز دیدیم فرانک(زن سانیار) گریون اومد خونه گفت سانیار با یه دختره فرار کرده بابا همون موقع قلبش گرفت به سامیار نگاه کردم رگ گردنش زده بود بیرون و چشماش سرخ سرخ بود 
سامیار-سکته کرد دووم نیوورد
 من-متاسفم خدا رحمتشون کنه میخوای دیگه ادامه ندی 
سامیار-نه دیگه میخوام بگم میخوام بگم و سبک شم
دستشو گرفتم تو دستم چه قدر یخ بود اون یکی دستم و گذاشتم رو گونه اش سرمو یه کوچولو خم کردم سمت چپ دلم به حالش می سوخت اگه یه روز بابا نبود نه اصلا نمی تونم فکرشو کنم چقدر سختی کشیده بود این پسر 
من-بسه سامیار حالت زیاد خوب نیست ولی سامیار اصلا انگار صدامو نمی شنید
سامیار-یه نامه نوشته بود توش از بابا و مامان و من و فرانک عذر خواهی کرده بود گفته بود که فرانک هیچ ایرادی نداره ولی اون عاشقش نیست و عاشق دختر عمه ی فرانک شده بعدشم فرار بدبختی اینجا بود که فرانک حامله بود در به در گشتم دنبالش نبود که نبود می خواستم گردنشو با دستای خودم خورد کنم فرانک 7 هشت ماهی میشه که از پیش ما رفته اونم گمو گور شدش مامان که از اولم جدی بود  ولی بعد اون اتفاق بدتر شدش تبدیل شد به یه زن عصبی که به همه شک داره 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی