داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

سر سودا هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
 پای ازین دایره بیرون نهند تا باشد
 من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم داغ سودای توام سر سویدا باشد 
تو خود ای گوهر یکدانه کجایی آخر 
کز غمت دیده مردم همه دریا باشد 
از بن هر مژده ام آب روان است بیا
 اگرت میل لب جوی و تماشا باشد
 چون گل و می دمی از پرده برون آی و درآی 
که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد 
ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد کاندر این سایه قرار دل شیدا باشد
چشمت از ناز به حافظ نکند میل
 آری سر گرانی صفت نرگس رعنا باشد
(بچه ها این جا معنی شو نوشتم هر کس نمیدونه متوجه بشه عاشق شده ای و تنها سعادت خود را در رسیدن به وصال معشوق می دانی اگر می خواهی به مراد دلت برسی باید از دل و جان بگذری و خالصانه به درگاه خدا نیایش کنی تا خدا به کمکت بیاید)
شقایق: 
نفس داشت برای خودش فال می‌گرفت و تو عالم خودش بود... میشا هم هر از گاهی زیر چشمی به اتردین نگاه می کرد و من هم چون سحر پیشم بود مجبور بودم نگاهم رو از چهره زیبای عشقم بگیرم... فقط کافی بود سحر سرش رو برگردونه و من هم از فرصت استفاده می‌کردم و میلاد رو نگاه می‌کردم البته نه اونقدر ضایع که همه بفهمن حتی خود میلاد هم حواسش نبود... میلاد حواسش به مادرم بود.....دلم می خواست بدونم تو فکرش چی میگذره اما نمیشد که! به مناظر اطرافم نگاه کردم بی نظیر بود و آرامش خاصی به روح آدم می‌بخشید... بوی گل های پامچال و شمشاد سرمستم می‌کرد و سر ذوق می آوردم... وقتی هم بهشون نگاه می‌کردم غرق لذت می‌شدم... دلم می‌خواست بشینم و نگاشون کنم اما وظیفه مهم تری رو دوشم بود... دید زدن میلاد!!!!! داشتم به روبه روم که چراغای رنگی قرار داشت نگاه می‌کردم که سحر سقلمه ای به پهلوم زد که دردم اومد و اخمام رو کشیدم تو هم و 
گفتم:ـ چته دیوونه؟! سوراخ شد پهلوم!سحر چونه ام رو گرفت و به سمت راست چرخوند و گفت:ـ اون پسر خوشگله رو می بینی که سرش تو موبایلشه؟!منظورش میلاد بود... اخمام رفت تو هم و با تشر به سحر 
گفتم:ـ خب که چی؟!
سحر چندبار ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:ـ تو که حواست نبود داشت نگات میکرد...با این حرف سحر دلم غنج رفت... لبخندی می‌خواست روی لبم بشینه که اجازه ندادم چون سه میشد و خودم رو زدم به اون راه و شونه ام رو بالا انداختم و
 گفتم:ـ خب تو کارت به کار خودت باشه ... 
اصلا مگه شوور نداری پسرای مردمو دید میزنی؟!
سحر با تعجب گفت:ـ روتو برم والا! نگاه چه خودشو هم میگیره!
من: عمه ات خودشو میگیره بیشعور!سحر خنده ی مستانه ای کرد و با صدایی که هنوز رگه هایی از خنده درش به گوش می‌خورد 
گفت:ـ خاک تو سرت عمه ی من مامان تو میشه ها!
من: کثافت! خب شوهرت خودشو می‌گیره!
سحر یکی زد به بازوم و همون لحظه داییم با خنده به سمت ما اومد و
گفت:ـ باز شما دوتا به جون هم افتادید؟!با خنده ای که سعی در کنترلش داشتم گفتم:ـ دایی سحر اذیتم میکنه!سحر دستش رو مشت جلوی دهنش گرفت و با چشمای متعجبش گفت:ـ دروغ میگه بابا!دایی با خنده به بحثمون خاتمه داد و با صدای مادرم که دایی رو فرا میخواند رفت... و من بار دیگه به میلاد نگاه کردم که چشاش تو چشام قفل شد و میلاد لبخند شقایق کشی زد و من با خجالت سرم رو پایین انداختم......
نفس:
مامان-نفس جان شما می خوایید چقدر دیگه اینجا بمونید؟ 
من-1 ساعت مامان جون چطور؟ 
مامان-پس ما میریم یکی از این چایخونه ها شما کارتون تموم شد زنگ بزنید اسمشو بگیم بیایید 
سحر-خیالتون راحت خاله سحر مشغول حرف زدن بود که میشا در گوشم گفت میشا- نفس مامانینا رفتن این سحرو به بهانه آبمیوه ای چایی چه بدونم یه چیزی بفرست بره این پسرا بیان اینجا 
من-بسپار به خودم مامانینا که رفتن شروع کردم به عطسه کردن حالا عطسه نکن کی بکن 
سحر-وا این چش شدش؟ 
من-آلرژی فصلی... هپیچ.... دارم الآنم که...هپیچ... وسطای شهریوره فصل...هپیچ... آلرژیمه به بوی خاک و گل حساسیت دارم...هپیچ شقایق خواست یه چی بگه که میشا یه چشمک زد بهش به پیچوندنا ی من عادت داشت به خاطر همین زود قضیه رو گرفت و ساکت شد من-سحر جون بی زحمت...هپیچ... برو تو ماشین یه قرص سیتریزین بیار...هپیچ...توی داشبورده..هپیچ. خدا خدا می کردم قبول بکنه اونم که وضع منو دید قبول کرد ریموت ماشین رو دادم بهش بلند شد بره برای اینکه یکم دیرتر بیاد گفتم 
من-...هپیچ...سحر جان یه اب یا ابمیوه هم بیزحمت...هپیچ...بگیر سرشو تکون دادو رفت

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی