داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

نفس:   اه میشا اینقدرابغوره نگیر اعصابم خورد شد دختر
میشا با یه صدای حرصی زنگدار در حالی که داشت اشکاشو با کلنکس پاک میکرد روبه من گفت
- تو برو سرتو بزار بمیر همش تقصیرتوشد
شقایق در حالی که دست کمی از میشا نداشت واماده بود کلمو بکنه گفت
- ننه ی مارو بگونمیدونم تو این چی دیدن که بهش مثل چشماش اعتماد داره
- هوی مراقب حرف زدنتون باشیدا گفته باشم منم از کجا بدونم پذیرش خابگاها پر شده؟
میشا دوباره حالت تحاجمی به خودش گرفت
- نه مثل اینکه برای اوارگیمون توی غربت بدهکارم شدیم
-اولا تو گریه تو با اب بینی تو جمع کن صداش رو نرومه بعدشم این هزاربار من از.....
شقایق پابرهنه و جفت پا و نمیدونم شیش پل پریدبین نطق بلند من
- بله بله مادمازل شما از کجا باید میدونستین پذیرش خوابگاها پر شده؟ اخه ادم حسابی پس چرا به ننه بابایه ما گفتی خوابگاه گرفتم
نخیر نمیشه مثل اینکه باید دوباره امپربچسبونم
- به خاطر اینکه شما تا فهمیدید من برای لیسانس دارم میرم شیراز مثل کنه بهم اویزون شدید ( اینا رو تقریبا که چه عرض کنم کاملا داد زدم و گفتم)
یه نگاه بهشون کردم دیدم لال شدن میشا هم گریه اش بند اومده بودو هی سکسکه میکرد یه اههههههههههه صدا دار کردم ورو به میشا گفتم
- دایه فین فین کردنت تموم شد ای شروع شد
میشا همچین مظلوم نگاه میکرد بهم که یه لحظه دلم براش سوخت که فکر کرده میتونه خرم کنه !!!!
میشا با همون نگاش یواش گفت
- ببخشید
بعد اروم زیر لب جوری که من نشنوم گفت
-دوباره مثل سگ پاچه گرفت دلم خوش بود اومده اینجا دیگه پاچه نمیگیره واقعا تا الانم نگرفته بودا
با صدای بلند رو کردم بهش گفتم
- د اخه لیاقت
ندارین مثل ادم باهاتون حرف بزنم مدام روعصاب من فوتبال بازی میکنین
شقایقم مثل خودم طلبکارجواب داد
- خوبه یه متر پیش ما زبون داره ولی جلویه دختر پسرایه دیگه ومامان باباها انقدر خانوم و باکلاس و عشوه ایه که شک میکنم دوستم باشی بابا به دلم صابون زدم دیگه سگ اخلاقی نمیکنی و ...
مثل خودش پریدم وسط حرفش وگفتم
_اخه شما مگه اعصاب میزارین برا من زود باشیدبریم هتل که امروز حسابی حرسم دادین
بعدم رامو کشیدم و رفتم سمت ماشین حوصله رانندگی نداشتم به خاطر همین بدون حرف سوئیچ رو گرفتم سمت شقایق توسکوت صندلی عقب نشسته بودم و داشتم خیابونا رو دید می زدم از دست خودمم شاکی بودم که با بچه ها اون طوری حرف زدم
- بچه ها معذرت می خوام اونطوری باهاتون حرف زدم اعصابم خورد بود
میشا با مهربونی نگام کرد وگفت
-اشکال نداره
شقایقم مثل اون
تویه راه به روزی فکر میکردم که بالاخره بابا رضایت داد برای تحصیل برم شیراز.......

*******

تازه نتایج کنکور برای ارشد اومده بود از شانس بد من و دوستام افتاده بودیم شیراز الانم تو محوطه داشتیم در مورد همین موضوع بحث میکردیم شقایق که از همون اول گفت من نمیام عمرا مامانم بزاره میشا هم که گفت باید با مامان باباش حرف بزنه که تازه بعید میدونه بزارن منم که میگفتن عمرا بابات بزاره ولی من اونقدر یه دنده و لجباز بودم که تا یه چیزی رو میخواستم باید حتما انجامش میدادم شقایق با لحنی که انگار شوهرش مرده رو به من کرد وگفت
شقایق- نفس من که میدونم نمیزارن بریم جلویه گروه این سارا اینا ضایع میشیم
میشا هم با لحنی که به شدت مضطرب بود ادامه حرف شفایق رو گرفت
میشا-اینم شانسه ما داریم تو دانشگاه انگار فقط ما چند نفر جا رو تو کلاس پر کردیم
من- یه جوری حرف میزنی که انگار فقط ما چند نفر یه جا دیگه قبول شدیم اصلا شاید بهمون انتقالی بدن
شقایق با حرص گفت
شقایق- د اخه مگه اتقالی میدن الان بریم تو میگن عرضه داشتید بیشتر می خوندین اینجا قبول میشدین
میشا هم با همون لحن گفت
میشا- تازه به تو که بابات خیر دانشگاست که هیچی نمیگن بعدشم شقایق خودت میدونی این راحت میتونه انتقالی بگیره بیاد اینجا
من- میشه بپرسم چجوری؟
میشا – مگه چجوری داره معلومه به ضرب پول و پارتی های کلفت ددی جونت راحت میتونی انتقالی بگیری
شقایقم حرفشو کامل تر کرد
شقایق- راست میگه دیگه چرا انتقالی نمیگیری؟

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی