داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

به خاطر پدرم قسمت 41

با خنده گفتم:
-من من کاری نکردم اصلا به من میاد کاری کرده باشم؟
چسبیدم به دیوار اونم اومد چسبید بهم طوری که چفت شده به دیوار
واسه اینکه ببینمش مجبور بودم سرمو خیلی بیارم بالا
اونم سرشو خم کرده بود و داشت به من نگاه میکرد مچ دستامو گرفت و گفت
-بگو غلط کردم
با خنده گفتم
-نمیگم
-بگو
ابرو بالا انداختم و گفتم
-عمرا
-بهارررررررر
-غلط کردی
-چییییییییییییییی؟
نیشم شل شد و با خنده رفتم تو بغلش و گفتم
-پیچ پیچی
دستشو دورم حلقه کردو مچ دستمو ول کرد
سرمو از رو سینش برداشت به *ل بام* خیره شد
با بد*خصوصی* نگاش کردم تا خواست سرشو بیاره جلو لیوان ابی که کنارم بود و اروم برداشتم تا خواست بیاد طرفم اب و ریختم روشو در رفتم
کامران گیج و مبهوت واسته بودو تکون نمیخورد
یهو یه داد بلندی زد که سکته کردم
-بهاررررررررررر
-جون دلم؟
-به خدا میکشمت
-جرئتشو نداری بچه
-من جرئتشو ندارم؟حالا نشونت میدم
قیافش شبیه موش اب کشیده شده بود


جلوی tv نشسته بودمو داشتم اکادمی نگاه میکردم کامرانم وقتی فهمید دیگه نمیترسم رفت تو اتاق کارش تا نقشه هاشو کامل کنه امروز قرار بود دوتا از هنرجوها حذف بشن با اهنگ امیر کلی خندیدم به خصوص جایی که اسم بابک سعیدیرم تو اهنگش برد با حذف شدن روشنا و احسان شوکه شدم اصلا انتظار نداشتم این دونفر که از بهترینا بودن حذف بشن بعد اون دختره بمونه (بچه ها به خاطر احترام به بقیه بچه ها اسم اون شرکت کننده رو نمیبرم ولی فکر کنم خودتون فهمیده باشید کیو میگم) با عصبانیت نشسته بودمو رو مبل و با خودم غرغر میکردم -ای بابا اخه چرا اون دو نفرو حذف کردین ؟این دوتا که به این خوبی میخوندن اه دیگه شورشو در اوردن اون دفعم که شهرزاد و حذف کردن -چرا اینقدر غرغر میکنی؟ با صدای کامران برگشتم طرفش و باهمون معترضی گفتم -اخه ببین کسایی که باید حذف بشن که حذف نمیشن بعد اون وقت این احسان و روشنای بیچاره که اینقده خوب خوندن و حذف کردن -بیخیال بابا حالا تو چرا حرص میخوری ؟ولش کن حرص نخور شیرت خشک میشه بچم گرسنه میمونه بعدم بلند زد زیر خنده با حرص برگشتم طرفش و بد نگاش کردم که بغلم کردو گونمو بوسید اکادمی رسیده بود اونجایی که خواستن احسان بخونه وقتی امیرحسین رفت بغل احسان و گریه کرد دلم میخواست بزنم زیر گریه ولی واسه اینکه بهونه دست کامران ندم خودمو کنترل کردم با ناراحتی ازجام بلند شدم و tv و رو خاموش کردم و رو به کامران گفتم -من میرم بخوابم توم میای؟ -نه تو برو بخواب من هنوز کار دارم سرمو تکون دادم و رفتم خوابیدم بااحساس اینکه تخت بالا و پایین شد چشام و باز کردم کامران اروم موهامو از جلوی صورتم زد کنارو گفت -بخواب عزیزم منم بعدشم خودش کنارم دراز کشید و از پشت بغلم کرد صبح با صدای کامران از خواب بلند شدم -بهار عزیزم بلند شو باید بریم شرکت -میخوام بخوابم خوابمممم میاد با دستش صورتمو *نو ا زش * کردو گفت -خانومم تنها خونه میمونی؟من شاید دیر بیام ها با ناله گفتم -کامران نروووووووووو خوبببببببببب -اااا،حرفا میزنی ها،اصلا میخوای به نوشین زنگ بزنم بگم بیاد پیشت؟ به زور روی تخت نشستم موهام همش رو صورتم پخش و پلا بود با چشای بسته گفتم -نه ،بگو بیاد اونجا تا حوصلم سر نره -باشه پاشو دست و صورتتو بشور و اماده شو بلند شو ببینم یکم غرغر کردم و از جام بلند شدم وقتیاز دستشویی اومدم بیرون کامران اماده جلوی اینه واستاده بود و داشت کرواتشو میبست رفتم جلوش واستادم و برسم و برداشتم و موهام و شونه کردم کامران با اعتراض گفت -ااا بهار دارم کرواتمو میبندم برو اونطرف ببینم با بی حوصلگی گفتم -واستا خوب دارم موهامو شونه میکنم از تو اینه نگاش کردم که دیدم با اخم داره نگام میکنه یه لبخند شیک تحویلش دادم برگشتم طرفش و گفتم -اصلا تو چرا همش کت شلوار میپوشی میری شرکت -خوب چی بپوشم ابهتم به همین کت و شلواره دیگه دقت کرده بودم تا حالا کت مشکی نمیپوشید به نظرم خیلی بهش میومد رفتم کمدشو باز کردم و از توش یه دست کت و شلوار شیک مشکی با یه پیراهن سفید در اوردم کروات مشکیشم از تو قفسه کرواتاش در اوردم و دستش دادم با اعتراض گفت -اااا مگه میخوام داماد شم اینارو بپوشم؟ با حالت تهاجمی گفتم -مگه فقط دامادا این رنگی میپوشن؟اصلا اگه اینارو نپوشی حق نداری کت و شلوار بپوشی ابروشو انداخت بالا و با لحن ناراحتی گفت -باشه دیگه مام تحت دستور شماییم خانوم رفتم جلوی اینه نشستم و شروع کردم ارایش کردن مدادم و برداشتم و دور چشام و مشکی کردم که باعث شد چشام درشت تر دیده بشه رژگونه اجریمو با رژ نارنجیم زدم ارایشم همین بود فقط مژه های بلندمم با ریمل خوشملشون کردم حالا چشام حسابی سگ داشت و برق میزد برگشتم طرف کامران که سوتی زدو گفت :

  • ۹۹/۰۲/۲۹

به خاطر پدرم

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی