منم همونطور که دستم تو دستش بود خودمو بهش چسبوندم و با دست دیگم بلوزشو گرفتم
کامران دست دیگشو دور شونم انداخت و من و به خودش چسبوند
تو حیاط که رفتیم تاریک بود
کامران سوتی زدو سالی و صدا کرد بعدم چراغای حیاط و روشن کرد
سالی با شنیدن سوت کامران پارسی کردو به طرفمون اومد
دیگه ازش نمیترسیدم نقش یه محافظ و برامون داشت
سالی پا به پامون میومد کامران همه جارو بررسی کرد
وقتی مطمین شد کسی نیست
-روبه من گفت
-کسی اینجا نیست حتما اشتباه دیدی
سرمو تکون دادم و با هق هق گفتم
-نه به خدا من دیدمش یکی پشت پنجره بود
-خیل خوب بیا برم تو اینجا که کسی نیست حتما در رفته
با هم رفتیم داخل و سالیم در خونه نشست
از کنار کامران تکون نخورم هرجا میرفت نبالش بودم
با بلند شدن کامران سریع از جام بلند شدم
کامران بلند زد زیر خنده
-بهار میخوام برم دستشویی توم میای؟
با التماس نگاش کردمو و گفتم
-زود بیای باشه
دوباره زد زیر خنده و گفت
-چشم اگه کارم تموم شد سریع میام
بعدم رفت دستشویی روی مبل نشستم و پاهام و بغل کردم و سرمو گذاشتم رو شون
کامران بعد چند دقیقه اومد کنارم روی مبل نشست و tv و روشن کرد
-بهار فردا باهام میای شرکت؟
-اره
-مطمینی حوصلت سر نمیره؟
اوهوم
-پس باید قول بدی هر وقت خسته شدی بگی برت گردونم خونه باشه؟
سرمو کون دادم
از جاش بلند شدو گوشیش و اورد و زنگ زد به یکی
-سلام خوبی؟
-
-قربونت مام خوبین
-
-علی زنگ زدم بگم موضوع تهدید و که یادته؟
-
-اره همون امشب بهار یکی و پشت پنجره اشپزخونه دیده
-
-اره خوبه فقط یکم ترسیده
-
-نه بابا حواسم هست،نه نمیخواد دستت درد نکنه،زنگ زدم بگم قضیه اون محافظا رو تا کجا پیگیری کردی؟
-
-اره دوتا میخوام یکی واسه بهار یکیم واسه خودم
با اعتراض گفتم
-کامرااااان
دستش رو بینیش گذاشت و با جدیت گفت
-بهار ما راجب این موضوع قبلا حرفامون و زدیم
-ولی من....
نذاشت حرفمو و بگم
-همونی که گفتم
بعدم رو کرد به علی و گفت
-اره قربون دستت ،باشه پس کی منتظر خبرت باشم؟
-
-دستت طلا پس منتظرم
بعد اینکه تلفنش و قطع کرد اومد کنارم نشست باقهر صورتمو برگردوندم
-قهر نکن خانومی من نگران خودتم به صلاحته که محافظ داشته باشی
چیزی نگفتم که گفت
-بابا بهار لوس نشو دیگه پاشو یه چیزی بده ما بخوریم
نوچی کردمو گفتم
-من میترسم برم تو اشپزخونه
بعدم شونه بالا انداختم
خنده ای کردو گفت
-یعنی باید امشب گرسنه بخوابیم ؟ظهرم که ناهار درست و حسابی ندادی کوفت کنیم
-میخواستی کوفت کنی کی جلوتو گرفته بود؟
صورتمو به طرف خودش برگردوند وبا شوخی گفت
-با من لج نکن ها ضعیفه بد میبینی ها
زبونمو تا ته بیرون اوردم که سریع دهنشو باز کرد و گازش گرفت دن
ای تو رو حت کامران زبونم داغون شد چشامو از درد بستم و زیر لب شروع کردم به فحش دادن کامران
-الهی رو تخته بشورنت کامران،ای الهی رخت عزاتو بپوشم
کامران همونطور که میخندید گفت
-حقته الانم مثل پیرزنا اینقده غرغر نکن،پاشو یه چیز بده بخوریم
با دست محکم زدم پشت سرش که بچم یهو هنگ کرد و با بهت نگام کرد
بلند زدم زیر خنده و گفتم
-خوردی اقا نوش جونت
وقتی که خودش اومد ازجاش بلند شدو همونطور که یه قدم میومد جلو من میرفتم عقب
با لبخند بهم نزدیک شد و گفت
-چیکار کردی شما الان؟