چپ چپ نگاش کرد ... آرسن خیلی خوش قد و هیکل بود ... ولی چهره اش زیادی معمولی بود ... مثل وارنا بور و سفید بود و چشم آبی ... اما یه درصد از زیبایی وارنا رو نداشت ... همیشه می گفت من هیکل دارم وارنا قیافه ... و خدایی به خاطر هیکل بی نقصش خاطرخواه های زیادی داشت ... وارنا با دو گیلاس از آشپزخونه اومد بیرون و گفت:
- آره ... منم امروز حوصله نداشتم ... بریم یه سر جردن ...
- خبر داری بچه های جلفای اصفهان برنامه چیدن؟
- چه برنامه ای؟
- تور دو هفته ای ترکیه ... شارلوت زنگ زد بهم گفت ...
- اوه! چه خوب ...
- آره دعوتیم من و توام ...
لب ورچیدم و گفتم:
- منم می یام ... خیلی لوسین! شما دو تا دائم سفرین ...
وارنا جدی نگام کرد و گفت:
- نمی شه ...
- چرا؟!
- به همون دلایلی که بهت گفتم ... برنامه های ما اصلا برای دختری به سن تو مناسب نیست ...
آرسن هم اخمی کرد و گفت:
- بزرگتر از این هم بودی من اجازه نمی دادم پات برسه به اونجا ...
- ای بابا چرا شماها همه چیو برای خودتون می خواین ... اصلا ...
صدای زنگ گوشیم بلند شد ... خم شدم از داخل کیفم درش آوردم ... شماره ناشناس بود ... جواب دادم: