داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

عشق شش طرفه قسمت 42

میشا-نفس خوبی چیزی شده؟
شقایق- در چرا قفله؟
اتردین- سامی درو چرا قفل کردی پسر؟
میلاد- نفس سامی چرا حرف نمیزنید؟
من-مگه شما مهلت میدید ادم حرف بزنه
صدای منو که شنیدن انگار خیالشون راحت شد چیزی نیست
میلاد-نفس سامی رو کشتی چرا صداش در نمیاد؟
اتردین-دیدی بی داداش شدیم میلاد
شقایق- حالا اگه کشتیش بیا بیرون نترس به پلیس لوت نمیدیم
میشا- نفس تو که انقدر پول داشتی دیگه چرا برای پولای این بدبخت نقشه کشیدی پس راسته که میگن این پولدارا هر چی بیشتر داشته باشن بیشتر حرص مال میزنن
هم خندم گرفته بود هم بیشتر عصبی شده بودم سامیارم چشماش میخندید از حرصم داد زدم
من-دو دقیقه حرف نزنید نمیگن لالید بابا این درو بسته نمیزاره من بیام بیرون
دیدم نه صداشون در نمیاد
من-چرا جواب نمیدید بابا این درو باز کنید بیام بیرون
شقایق- خودت گفتی دو دقیقه حرف نزنید
من-ما رو باش رو دیوار کی داریم یادگاری مینویسیم
سامی خندیدو گفت
-تا من نخوام تو از اینجا بیرون نمیری
دیدم راهی نداره پس یه راه دیگه وارد شدم اخه دیگه صدای بچه ها هم نمیومد خیلی نامردن بیشعورا فقط صدای اتردین اومد که گفت بدبخت شدیم بعدم که دیگه اصلا صداشون نمیومد رفتم سمت سامی شدم همون نفسی که هیچ کس نمیتونست در برارش مقاومت بکنه خم شدم روشو یکم لوندی و عشوه قاطی حرکاتم کردم بیچاره کپ کرده بود و شوکش وقتی بیشتر شد که دستمو ارومو نوازش گونه کشیدم رو گونش ببین تو رو خدا به خاطر بیرون رفتن از در چه کارا که نباید میکردم ولی دست خودم نبود اگر اون افتاده بود رو لجو میخواست حرفشو به کرسی بشونه چرا من نباید این کارو نکنم میخواستم من برنده باشم نه اون خیره شدم تو چشماش که حالا جای خندیدن تو شوک بودن سعی کردم اون برقی رو که همه میگفتن چشماتو مثل یه گربه میکنه تو چشمام بیارم فکر کنم موفق بودم چون دیگه حتی پلکم نمیزد اروم سرمو نزدیک تر بردمو گفتم
من-دلت میاد درو باز نکنی؟
اب دهنشو قورت دادو هیچی نگفت فقط نگا کرد
با دستم همچنان گونشو نوازش میکردم دست ازادمو بردم گذاشتم رویکی از دستاش که رو لب تاب بودو لبتابشو بستم و با یه دست گذاشتمش کنار هنوز نگام تو نگاش بود بیشتر بهش نزدیک شدم با نبودن لب تاب بهش نزدیک تر میشدم طوری که حالا فاصله چشمامون اندازه چهار انگشت بود صدامو اروم تر کردمو کلماتو یکم کشیدم
من-ازت خواهش میکنم درو باز کن
دونه های عرقو رو پیشونیش به وضوح میدیدم دوباره اب دهنشو قورت داد
سامی-اگه نری بیرون همین الان میبرمت یه جایی که از صدتا خرید کردن بهتر باشه
من-بعدش بهم بستنی میدی
لحنم شوخ بود و پر از شیطنت خوشم میومد که ضعف نشون داده
همون موقع صدای چرخش کلید اومدو در باز شد تا سرمو برگردوندم تفضلی رو دیدم خاک عالم ابروم رفت که جلو این از تفضلی بدتر بچه ها بودن که چشمشون شده بود توپ تنیس

—-------------
میشا : داشتیم بادر اتاق ورمیرفتیم که صدای ماشین اومد اتردین رفت دم پنجره گفت:
اتردین:بدبخت شدیم..
رفتیم دیدیم یاخودخدا تفضلی اومد..منو اتردین رفتیم پایین تاتفضلیو دیدیم بدوبدوگفتیم
منواتردین:سلام..میشه بیاین دراتاقوبازکنیدقفلش خرابه بچه ها موندن تواتاق..
تفضلی:سلام..ممنون منم خوبم.اره سفره خوبی بود..
اه مرتیکه خرفت حالا بازیش گرفته ولی مجبورشدیم عذرخواهی کنیمو بدوبدو به همراه تفضلی بریم بالا..شقایقو میلادتا تفضلیودیدن سلام کردنو رفتن کنار..
تفضلی هم درو بازکرد که ماچشماموتوپ تنیس شده بود..
تفضلی:بببین نیومده چه منو ترسوندید که قفل درشون خیلی وقته خراب میخوان بیان یرون به اینا که داشته خوش میگذشته..اتردین که به من من افتاده بود مجبورشدم بگم.
من:خب اقای تفضلی ماچه میدونستیم اینادارن حال میکنن تا2دقیقه پیش داشتن میگفتن میخوان بیان بیرون...تفضلی خندیدوروبه من گفت:تفضلی:امان ازشما جوونا...هی جونی.بعدم روکردسمته اتردینو گفت:اتردین:پسرم برو واسه زنت اسپند دودکن.ماشالله خیلی حاضرجوابه..اتردین یک نگاه به من کردکه معنیشونفهمیدم بعدم گفت:"چشم حتما.

  • ۹۹/۰۲/۲۹

عشق شش طرفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی