چمدون ها رو با خودم کشیدم جلو ... پیش روم بعد از راهروی کوتاه یه هال بیست متری بود ... با یه دست مبل راحتی چرمی به رنگ کرم قهوه ای ... یه قالیچه گرد کوچیک هم وسط هال بود به اضافه یه تلویزون ال سی دی کوچیک که به دیوار نصب شده بود و دستگاه استریو ... بابا گفته بود آپارتمان مبله است اما فکر نمی کردم اینقدر مجهز باشه ... داخل آشپزخونه هم یه میز دو نفره و یه یخچال فریزر و گاز قرار داشت ... به اضافه بقیه چیزای مورد نیاز ... بی خیال هال و آشپزخونه رفتم سمت اتاق خواب ... با دیدن تخت خواب دو نفره ذوق مرگ شدم! همیشه دوست داشتم روی تخت خواب دو نفره بخوابم ... خیلی راحت بود ... چمدون رو ول کردم و شیرجه رفتم روی تخت ... چه حالی داد!!! نرم با ملافه های نو و خوش رنگ به رنگ یاسی ... شالم رو از دور سرم باز کردم و پرت کردم اونطرف ... از شرش دیگه داشتم راحت می شدم ... دیگه اینجا گشت ارشاد نبود که بهم گیر بده ... دم در دانشگاه هم حراست نداشت ... آخ خدا جون مرسی! یه کم روی تخت دراز کشیدم تا خستگی از توی بدنم رفت بعدش بلند شدم و مشغول باز کردن چمدون هام شدم ... مواد خوراکی رو که مامی برام گذاشته بود رو کامل داخل یخچال چیدم ... اگه قرار شام رو با آراد و دوستش نذاشته بودم الان برای خودم یه چیز خوشمزه می پختم ولی چاره ای نبود قول داده بودم که برم! یه لباس راحتی تنم کردم و یکی از سی دی های همراهم رو هم داخل استریو گذاشتم و مشغول نظافت شدم ... اتاق خودم رو سال به سال تمیز نمی کردم ولی حالا اینجا با حس استقلال قشنگی که داشتم دوست داشتم همه جا رو بسابم! یک ساعتی طول کشید تا کارم تموم شد ... رفتم داخل حموم تا گرد و خاک رو از سر و بدنم بشورم و برای رفتن آماده بشم ... حمومش هم نقلی بود ولی خدا رو شکر وان داشت ... عاشق وان بودم!!! توی خونه خودمون وان