آراگل با سرعت منو کشید سمت ماشین و در عقب رو باز کرد و گفت:
- دراز بکش ...
وقتی دراز کشیدم در رو بست ... خودش نشست جلو و گفت:
- تند برو آراد ... لرز کرده ...
ماشین هی داشت گرم تر می شد و از تکون های بدی که ماشین می خورد می فهمیدم که داره با سرعت دیوونه کننده می ره ... نمی دونم چرا این حالتاش رو دوست داشتم ... انگار یادم رفته بود آراد دشمن منه! خیلی سریع رسیدیم به درمانگاه و دوباره به کمک آراگل پیاده شدم ... آراد پشت سر ما با یه حالت عصبی می یومد و هی غر می زد:
- مواظب باش آراگل ... دستشو بگیر ... پاتو بذار روی اون سنگه جوب گلیه ممکنه بخورین زمین ... بگیرش!!!
آراگل داشت عصبی می شد و من خنده ام گرفته بود ... بالاخره رفتیم داخل و با توجه به وضع اسفبارم منشیه مجبور شد منو زودتر بفرسته داخل ... آراد بیرون منتظر شد و من و آراگل رفتیم تو ... دکتر معاینه ام کرد و سه روز استراحت با سه تا آمپول و یه عالمه قرص و کپسول نوشت ... با بغض گفتم:
- فردا امتحان دارم ...
دکتر همینطور که نسخه م رو می نوشت گفت:
- به نفعته نری و بعدا گواهیت رو ارائه کنی ... وضعیتت اصلا مناسب بیرون رفتن توی این هوای سرد نیست ...