با احساس اینکه یکی موهامو ناز میکنه چشمامو باز کردم شقایق بود
شقایق-پاشو نفس آقاتون منو فرستادن صداتون کنم بیایید شام میل کنید
دستامو از دوطرف کشیدم و یه آخیش بلند گفتمو بلند شدم خیلی گشنم بود وگرنه عمرا این تختخواب گرمو نرمو ول میکردم
من-بریم ببینم چی پختین با میشا
شقایق-آخ نفس نمیدونی که بعد چند روز اشپزی نکردن چقدر زور داره غذا درست کردن
من-چن وقت این پسرا آشپزی کردن تنبل شدید
با شقایق رفتیم سر میز نشستیم من دقیقا کنار سامی افتادم بدون این که بهم نگا هم بکنیم غذامون رو خوردیم بعد غذا یه راست رفتم تو اتاق تا بگیرم بخوابم برای فردا سر حال باشم سر میز به میشا با شقایق گفته بودم 9 آماده باشن آلارم گوشیمو روی 8 تنظیم کردمو خوابیدم با صدای یه قطعه ویالون از باخ چشمامو باز کردم میخواستم دوباره لالا کنم که یاد دانشگاه افتادم جلدی پاشدم می خواستم برم دستشویی که سامی رو