داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

میشا:

برقای پایین خاموش بود پس اتردین رفته تواتاق..رفتم دیدم رومبل درازکشیده..بدونه توجه به اون رفتم زیر پتو که صداش اومد..
اتردین:یک شب بخیر بگی هم بد نیست...
از زیر پتو اومدم بیرون یک نگاه بهش کردم گفتم
من:شبت پر از شهاب سنگ یکیشم بخوره توسرت.شب بخیر..
آخیششش دلم خنک شد غولتشن..
 
صبح با حسه این که گرمم شده بود بیدارشدم اتردین هنوزم خواب بود من نمیدونم این چرا انقد می‌خوابه؟ ساعت 10بود.رفتم تو آشپزخونه که صبحونه بخورم که دهنم بو جوراب نده اول صبحی(!) (باعرض معذرت ازدوستان)نفس و شقی هم داشتن صبحونه میخوردن.
من:تنها تنها حال میکنید..
شقی:ای بابا نبودی تازه داشتیم فیض میبردیم.
من:ازخداتم باشه درکناره من باشی.
نفس:باز اوله صبحی شما شروع کردید؟
دیگه هردومون خفه شدیم و صبحونه رو خوردیم..ساعت 11بود که سامی و میلاد و اتردین اومدن..
شقی دم گوشم گفت:
شقی:سه تفنگدار به اینا میگن
من:آخه سه تفنگدارا یک کاره مفید انجام میدن اینا فقط هیکل گنده کردن
با این حرفم شقی یکهو منفجر شد و همه بهمون نگاه کردن
من:چته موجیی؟یکهو میترکه دیوانه..
شقی که فقط بال بال میزد
من:اوهههههه نمیری بابا حالا انگار چی گفتم...
شقی دمه گوشم آروم بریده بریده گفت
شقی:به حرفت نمیخندم که اونجا رو نگاه کن..
رد نگاهشو گرفتم که به شلواره میلاد وصل میشد..وایییی شرتش از شلوارش زده بود بیرون..یکدونه زدم تو سره شقی
من:خاک توسرت کنن ببین به کجاها که دقت نمیکنه..ولی خیلی سوژه است...
شقی:سوژه برای یک ثانیه اشه..منگولیسم...
بعد دوباره هر دو تامون غش کردیم.نفسم که اصلا تو این باغ نبود..خلاصه بعد از این که کلی خندیدیم من دلمو گرفتم رفتم تو اتاق..قرار بود بعد از ناهار بریم تخت ببینیم..پسرا غذا درست کردنو بعد ازخوردنه غذا من گوله کردم تو اتاق تا لباس بپوشم یک مانتوی توسی با جینه یخی و شاله توسی آبی سرم کردم کفشای آل استار توسیمم پوشیدم..یک آرایش ملایمم کردم و زدم زدم بیرون..اتردینم حاضرشد و با سامی و نفس راه افتادیم.همه با ماشینه اتردین رفتیم منو نفس پشت نشسته بودیم و میخندیدیم..اتردینم هی از آینه به ما نگاه میکرد یعنی که کم بخندید...ولی ما پر رو تر از این حرفا بودیم..اتردین دم یک در بزرگ ترمز زد که توش پره تختای خوجل بود..

نفس :

اصلا حال و حوصله خرید کردن نداشتم فقط برای اینکه میشا ناراحت نشه باهاش اومدم میشا هم که شلوغ و شیطون یه ریزم حرف زد تو هر کدوم از مغازه ها هم 1 ساعت وقت تلف میکرد آخرم هیچی ازش نمیخرید دیگه داشتم میمردم از پا درد و کمر درد و دل‌درد از دیشبم با سامیار اصلا حرف نزده بودم شب که از حموم در اومدم اونم اومد تو اتاق بدون حرف رفت رو کاناپه خوابید منم رو تخت خوابیدم امروزم سر صبحونه بابام بهم اس داده بود که دوهفته دیگه میان دیگه هم به حرف من گوش نمیکنن به خاطر همین اصلا حواسم به چیزی نبود با صدای جیغ میشا نزدیک بود سکته کنم
میشا-وای نفس اون تخته چه خوشگله
این جمله رو توی هر مغازه میگفت ولی بازم هیچی ازش نمیخرید دیگه واقعا حالم خوب نبود فکر کنم بیشتر از 4 ساعت بود دنبال دوتا تختخواب یه نفره بودیم باید اینجا خرش میکردم همینجا خریدشو میکرد انصافا تختخواباش خوب بود ولی این میشا یکم نگا میکرد بعد میگفت خوشم نیومد از بیرون قشنگ بود با اشاره به یه تخت چوبی مشکی که به روتختیش میومد گفتم
- میشا ببین این چقدر قشنگه به رنگ روتختیت هم میاد دوتا از همین بگیر
میشا یه نگا به تخت کردو گفت
-راست میگی واقعا خوشگله؟
من-دروغم چیه
خلاصه میشا با اتردین دوتا تخت از همون مدل گرفتن و اومدیم خونه دیگه از درد نزدیک بود اشکم دربیاد سرمو فرو کردم تو باشتو نفسای بلند میکشیدم ای بگم این میشا چی نشه اصلا برای چی منو بلند کرد برد همونجور که سرم تو بالشت بود شالو مانتومو درآوردم 
وای حالا قرص از کجا بیارم صدای بازو بسته شدن در اومد اه همین مونده بود منو تو این وضعیت ببینه دوباره صدای در اومد فکر کنم رفت بیرون بعد دودقیقه دوباره صدای در اومد صدای قدماشو میشنیدم که میاد نزدیکم بوی ادکلن خنکش زودتر از خودش رسید بهم صدای برخورد چیزی با عسلی تخت اومدو بعدش دوباره صدای بسته شدن در اه خسته نشد انقدر رفت اومد سرمو از رو بالشت بلند کردم دیدم آخی بچم برام یه مسکنو یه لیوان آب آورده تا جونش دربیاد حالا حالا ها باید منتمو بکشی که باهات حرف بزنم مسکنو آبو خوردمو رفتم لباس راحتی پوشیدمو افتادم رو تخت و به فردا که باید برم دانشگاه فکر کردم انقدر فکر کردم که خوابم برد

  • ۹۹/۰۸/۲۰

عشق شش طرفه

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی