داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

برترین داستانهای ایرانی و خارجی کوتاه و بلند

داستانهای برتر

در اینجا به انتخاب خودم برترین داستانهای ایرانی و خارجی را منتشر می کنم به صورتهای گوناگون، کوتاه، بلند و دنباله دار یا حکایتهای پند آموز

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
  • ۰
  • ۰

 خیلی کنجکاو شده بودم که قیافه ی خانوادشو ببینم
گفتم:اتردین؟اتردین:جونم؟
من:یک چیز بگم عیبی نداره؟
اتردین:نه بگو..
من:خیلی دوست دارم قیافه ی خانواده اتو ببینم..
حس کردم رنگش پرید..
من:میشه نشونم بدی؟داری دیگه..
اتردین:اره تو لپ تاپ ولی..
من:ولی ملی و بیخی نشونم بده..نمی دونم چرا این شکلی شد دستاش می لرزید.دستمو گذاشتم رو دستش یخ کرده بود
من:اتردین حالت خوبه؟؟چت شده؟اتردین:نه خوبم..شونه ای بالا انداختم و نشستم پیشش اونم لپ تاپ و بازکرد عکسشونو بهم نشون داد.مامان اتردین قیافه ی خیلی خوبی داشت وکنار باباش نشسته بود ولی هیچ کدوم شبیه اتردین نبودن..خواهرشم یک دختره سبزه بانمک داشت که یه بچه ی کوچولو بغلش بود که می خواستی لپاشو بکشی..
شوهر ایلارم آدم خوبی به نظر میومد..جوونی قدبلند صورت سفید و چشمای عسلی..ایلار خیلی شبیه مامان باباش بود ولی اتردین نه!!
من:اتردین پس تو به کی رفتی انقدر خوجل شدی؟؟ شبیه مامانت که نیستی..
اتردین:میشا باید همینو برات توضیح بدم..قول بده خوب گوش کنی..امیدوارم نظرت عوض نشه..
من:وا مگه میخوای چی بگی نه بگو می‌شنوم..
شروع کرد:دقیقا 5سالم بود که به خاطر شغل بابام که تو بانک کار می کرد از شیراز اومدیم تهران..وضع مالیمون بد نبود من تک بچه بودم و فامیلامونم اکثرا همین تهران بودن به خاطر همینم بابام انتقالی گرفت اومد تهران....اونجا بابام با یکی تو بانکشون دوست شده بود آدمای خوبی بودن هر سری میومدن خونه امون برای من یک چیزی میاوردن.منم همیشه منتظر اومدن اونا بودم که بیان با یک کادوی نو..خندید منم خندیدم گفتم:از همون بچه گی دیوونه بودی...
اتردین:خلاصه بعد از یک مدت رابطه ی ما بیشتر شد و رفت آمدا بیشتر..خانواده یزدانی(همون دوست بابای اتردین)یک دختر داشتن که 3سالی از من بزرگتر و هم بازی من..انقدر صمیمی شد تا این که بابام آقای یزدانی و مثل داداشش می دونست و داداش همدیگرو صدا می کردن....اون شب و قشنگ یادمه اون شب نحسه برفی.از شیراز خبر رسید که مادر پدرم فوت کرده مامان اینام منو گذاشتن پیش خانواده یزدانی و خودشون با هواپیما رفتن...تا فردا ازشون خبر نبود..فردا ظهر داشتیم ناهار می خوردیم که تو اخبار گفتن"متاسفانه دیشب پرواز تهران شیراز سقوط کرده و تمام سرنشینان فوت کردن.به داغ داران این عزیزان تسلیت میگیم"اون موقع من فقط 8سالم بود که مامان بابامو ازدست دادم.توی مراسم خاکسپاری من هیچ کاری نمی کردم فقط تو شک بودم..درعرض دو شب من 3 نفرو از دست دادم...باورم نمیشد اتردین انقدر سختی کشیده باشه اشک تو چشمام حلقه زد ادامه داد:منو هیچ کدوم از فامیلام حاضر نشدن نگه دارن ولی خانواده ی یزدانی منو نگه داشت و مثل پسرش بزرگ کرد..میشا الآن اینی که جلوت وایساده مادر پدرشو تو سن 7 سالگی از دست داده و زیر دست یکجورایی یتیم حساب میشه..حالا میخوای با این اتردین باشی یا نه؟نگاهش کردم ولی هیچی نگفتم اتردین جلوی پام زانو زد و گفت:نبینم چشمای اشکیتو خانمی..اگه این چشما مال من نمیخوام بارونی باشن..مال من هست؟میشا این اتردینو میخوای؟د چواب بده دیگه من که مردم..پا شدم جلوش وایسادم با عصبانیت گفتم:اتردین تو درباره ی من چی فکر کردی؟این که چون پدر مادرت فوت کردن تنهات میذارم؟تو منو اینجوری شناختی؟وقتی من بهت گفتم دوست دارم یعنی دوست دارم..برای خودم متاسفم که مردی که عاشقشم منو اینجوری فرض کرده..ازجلوش رد شدم چند قدم بیشتر ازش فاصله نگرفته بودم که دستمو گرفت کشید طرف خودشو قبل ازاین که بفهمم لبای داغشو گذاشت رو لبم!!!باورم نمیشه اتردین منو داره می بوسه؟تو خلسه ی شیرینی بودم ناخودآگاه منم همراهیش کردم...یکم بعد ازم جدا شد و به چشمام زل زد منم به چشمای آبی اون. سرشو کرد تو موهام یک نفس عمیق کشید.بااین کاراش من داشت مور مورم میشد لاله ی گوشمو بوسید و گفت:میشا تو یک فرشته ای دوست دارم تا آخرین نفس..فقط قول بده تنهام نذاری..با صدای آرومی گفتم :قول میدم..

سامیار 
گوشی رو درآوردم و زنگ زدم به رضا با سومین بوق جواب داد
رضا-بله سامیار خان؟
من-چی شد رضا؟
رضا-راستیتش اصلا کسی رو با همچین اسمی پیدا نکردیم اون شماره هایی رو هم دادید همه واگذار شدن با دستم شقیقه هامو مالیدم این دیگه آخر خط بود
من- یعنی توی این سه روز هیچ نشونه ای پیدا نکردی؟
رضا-نه آقا 
من- از خونه چه خبر؟
رضا-آقا خانوم حالشون اصلا خوش نیست 
من-باشه باشه خداحافظ
رضا-خداحافظ

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی