.. آرسن دید ... آرسن تایید کرد ... لئون تایید کرد ...
مامان چشماش گرد شد و یه دفعه از حال رفت ... بلند شدم ایستادم ... کوبیدم توی صورتم و جیغ زدم:
- چی شده؟! می گم چی شده؟ چرا کسی به من نمی گه؟ چی شده پاپا؟؟؟؟؟
پاپا در حالی که شونه های مامی رو می مالید زار زد:
- بی برادر شدی ... داداشت به وصال یار نرسیده رفت ته دره ... داداشت ته دره داماد شد ... داداشت جزغاله شد ... اینو می خواستی بشنوی؟
لال شدم ... بدنم یخ کرد ... از نوک انگشت پا تا فرق سرم یخ زد ... نه اشکی نه جیغی ... بدنم آوار شد و ریخت وسط سالن ...