وسایل رو جا دادم ... ساغر هم وسایلش رو کنار وسایل من گذاشت و با لبخند گفت:
- مثل اینکه هم اتاقی شدیم ...
سعی کردم لبخندم طبیعی باشه ... وگرنه نمی خواستم سر به تنش باشه ... به چه حقی جلوی آراد میوه گرفت؟!!! از داخل کوله ام یه بلوز و شلوار در آوردم و پوشیدم ... ساغر با تعجب نگام کرد ولی حرفی نزد ... خودش یه مانتوی گشاد رنگی پوشید و یه روسری بلند هم سرش کرد ... همه موهاشو کرد زیر روسری و محکم گره اش زد ... بی توجه به اون ایستادم جلوی آینه و دستی توی موهام کشیدم ... بلند شده بود ... باید پایینش رو کوتاه می کردم ... ساغر با لبخند گفت:
- چه موهای قشنگی داری ... حالت داره ... در عین حال لخته ...
زیر لب چیزی شبیه ممنون زمزمه کردم و برق لبم رو محکم روی لبام کشیدم ... ساغر لبخندی توی آینه بهم زد و رفت بیرون از اتاق ... منم برق لبم رو پرت کردم داخل کیف دستیم و رفتم بیرون ... آرسن روی یکی از کاناپه ها نشسته بود ... آراگل داخل آشپزخونه داشت مواد غذایی رو می چید داخل یخچال از ساغر و آراد هم خبری نبود ... رفتم سمت آرسن و با صدای بلند گفتم:
- چطور مطوری؟
آرسن چشمکی زد و آهسته گفت:
- خوشگل کردی!