ساعت طرفای1بودکه صدای میلادوشقی که داشتن ایول ایول میکردن اومد.فهمیدم اونابردن.گوشیمو برداشتم زنگ بزنم به مامانم که ارش زنگ زد!!ارش یکی ازهمسایه هامون بودکه گیرداده بودبهمن.من نمیدونم شماره امو ازکجا اورده..ریجکتش کردم ولی دوباره زنگ زد..تصمیم گرفتم به اتردین بگم جوابشوبده بلکه ولم کنه..برای همین بلند دادزدم.اتردین...اتردین..
یکهو دراتاق باز شدو اتردین سراسیمه وارداتاق شدمنو که روتخت درازکشیدمو دیدگفت.
اتردین:مرض داری اینجوری ادموصدامیکنی ترسیدم..
من:شرمنده..اتردین توکه خوبی توکه مهربونی.
-باشه گوشام درازشدچی میخوای؟
خندیدم گفتم
من:اون که بود.
چپ چپ نگاهم کرد گفتم
من:نبوود؟
خندیدگفت
اتردین:د بگودیگه چیکارم داری؟
من:ببین یک پسره هست هی زنگ میزنه به گوشیم مزاحمم میشه.میشه توجواب بدی که دیگه زنگ نزنه؟
اتردین یکم فکرکردوگفت:
-به جاش چی کارمیکنی؟