ساعت طرفای1بودکه صدای میلادوشقی که داشتن ایول ایول میکردن اومد.فهمیدم اونابردن.گوشیمو برداشتم زنگ بزنم به مامانم که ارش زنگ زد!!ارش یکی ازهمسایه هامون بودکه گیرداده بودبهمن.من نمیدونم شماره امو ازکجا اورده..ریجکتش کردم ولی دوباره زنگ زد..تصمیم گرفتم به اتردین بگم جوابشوبده بلکه ولم کنه..برای همین بلند دادزدم.اتردین...اتردین..
یکهو دراتاق باز شدو اتردین سراسیمه وارداتاق شدمنو که روتخت درازکشیدمو دیدگفت.
اتردین:مرض داری اینجوری ادموصدامیکنی ترسیدم..
من:شرمنده..اتردین توکه خوبی توکه مهربونی.
-باشه گوشام درازشدچی میخوای؟
خندیدم گفتم
من:اون که بود.
چپ چپ نگاهم کرد گفتم
من:نبوود؟
خندیدگفت
اتردین:د بگودیگه چیکارم داری؟
من:ببین یک پسره هست هی زنگ میزنه به گوشیم مزاحمم میشه.میشه توجواب بدی که دیگه زنگ نزنه؟
اتردین یکم فکرکردوگفت:
-به جاش چی کارمیکنی؟
-تادوروزمیذارم روتخت بخوابی..
-اوکی ردکن بیاد.
اپلموگرفتم سمتش.ازدستم گرفت.
یک پنج دقیقه بعد دوباره زنگ خورداتردین گوشیوگذاشت رواسپیکر.
اتردین:بله؟
-سلام ببخشیدمن به گوشیه خانم اسایش تماس گرفتم.شما؟
-من بایدبپرسم شماکی هستیدکه به گوشیه دوست دخترمن تماس گرفتید
تودلم گفتم:
اوه دوست دختر.من واتردین.واییییییی.هرچندالا ن یکچیزفراتراز این حرفاییم.زن وشوهر.چه واژهی غریبی..
ارش:دوست دخترتون؟؟؟
اتردین.بله.
-امکان نداره میشابایکی دوست باشه.
-فعلاکه هست.پس لطف کنید دیگه تماس نگیرید.
بعدم گوشیو قطع کردوداددستم.
اتردین:فکرکنم دیگه زنگ نزنه..
من:ممنونم.خیلی حال کردم.
اتردین:چی ازاین که گفتم دوست دخترمی؟؟خوشحال نباش من اگه بخوام باکسی دوست بشم بایکی میشم که مثل تونباشه.
متکارو زدم توسرش گفتم:
من:ازخداتم باشه..درضمن خیلی حرف میزنی این متکارو میکنم توحلقتا...
اتردین:باشه باباتسلیم حالاهم حاضرشوسامیارقراره بهمون ناهاربده.
بعدم خندیدوازاتاق رفت بیرون.
ازاخراین بازی خیلی میترسم..
به این میگن قمارسرنوشت...تازه معنیشومیفهمم...
حاضرکه شدم اتردین اومد داخل اتاق تالباسشو بپوشه.منم رفتم اتاق نفسدر زدم رفتم تو.سامیار داشت بانفس حرف میزدتامنو دیدهمچین نگام کرد مه انگار ازم طلب داره.به سامیارنگاه کردم زدم به پیشونیم گفتم
من:ایوای دیدی چی شد یادم رفت بیارمش.شرمنده.
سامیار متعجب پرسید چیو؟
من:ارث باباتودیگه..
فس پقی زد زیرخنده.سامیاربهم نگاه کرد گفت:
-ا.اینجوریه باشه..
بعدم از کنارم ردشد رفت بیرون نفس گفت
نفس:ایول میشا..پسره ی پروو.
یک نگاه به تیپش کردم اس بود گفتم
من:اوه به کجا چنین شتابان؟؟چه هلویی شدی تو..
-بودم عزیزم.بریم..
رفتیم همه توپذیرایی منتظرمون بودن.یک نگاه به تیپ اترین کردم بدنبود.یک جین مشکی بایک بلوزخاکستری جذب یعقه هفت پوشیدهبود...تودلم گفتم
-یاهیکل..
همه راه افتادیم.ماچشم تفضلی رودور دیدیم دخترا با ماشین نفس وپسرا باماشین شویمان.امدند(اره خیر سرم یک شویی دام من) کوپه اس ماشینش..
دم یک رستوران شیک پیاده شدیم..یک میزشش نفره پیداکردیم نشستیم.من وشقایق ونفس میگوسفارش دادیم.پسراهم کباب.همبن که پسراگفتن کباب نفس گفت:
-جون به جونتون کنن شکم پرستید..
سامیارم کم نیاورد گفت:
-ادم بخوره وبمیره خیلی بهتره تانخوره وبمیره..
نفس اومدجواب بده من نذاشتم گفتم:
-نفس جان بعداجواب بده الان ایشون بایدپول غذاهارو بده..