نفس: سامی-تو که سرت شلوغ بود زنگ زدم از تفضلی پرسیدم دو سه جا رو معرفی کرد خودم زنگ زدم هماهنگ کردم فقط ما باید بریم کیک و میوه با شیرینی و غذا سفارش بدیم که اونم تفضلی گفت از کجا سفارش بدیم.
من-انگار ما نوکرشیم دستور میده سامی- فعلا که دور دور اونه فعلا بزار سواری کنه تا این دوسال بگزره من-راست میگی بعد این دوسال راحت میشیم از دستشدیگه تا رسیدن به شیرینی فروشی حرف نزدیم دو سه ساعتم سفارش دادن کیک و شیرینی و میوه با غذا ها طول کشید سامی در حالی که در ماشینو میبست گفت-اینم از این تموم شد خرید میریمن-نه دیگه لباس دارم تو هم خسته ای خودمم خستم بریم خونه فقط بخوابیمسامی-چه عجب تو از لباس خریدن خسته شدی پس دودقیقه صبر کن من الان میامتا سامی بیاد سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی ماشینو چشمامو بستم وای خدا امروز چقدر خسته شدم با صدای بازو بست شدن در ماشین چشمامو باز کردم سامی در حالی که تو دستش دو تا ساندویج با نوشابه بود اومد نشست تو ماشین و گفت- میخواستم ببرمت رستوران دیدم خیلی خسته ای گفتم یه چیزی بگیرمتو ماشین بخوریم که رفتیم خونه سر بی شام نزاری رو تخت این خستگی و خوابی که از چشمات میباره نشون میده که نرسیده به خونه بیهوش میشی بیا اینو بخور گشنه نمونیدر حالی که دستامو به جلو کش میدادم تا خستگیم در بره گفتم-ای دست درد نکنه انقدر گشنم بود که نگوبعدش ساندیجو از دستش